بوی بارون ..عطر یاس

بوی بارون ..عطر یاس

از دیروز یاد بگیر...برای امروز زندگی کن ...و به فردا امید داشته باش.
بوی بارون ..عطر یاس

بوی بارون ..عطر یاس

از دیروز یاد بگیر...برای امروز زندگی کن ...و به فردا امید داشته باش.

مرده آنست که نامش به نکوئی نبرند

بعد از تقریبا نود و بوقی وقت کردیم همدیگه رو ببینیم..کمی توی پارک قدم میزنیم و بعدش از سرمای هوا و بارون تندی که گرفته به یه کافه قنادی پناه میبریم...شانس میاریم و اون دو تا صندلی که روبروی شومینه ست همون موقع خالی میشه..سریع میشینیم همونجا..قهوه و دونات سفارش میدیم ...هیچوقت از صحبت کردن باهاش سیر نمیشم...وقتی با همدیگه هستیم گذشت زمان رو حس نمیکنیم...اواسط گپ و گفتگومون صحبت از یه نفر میشه که من چند روزه عجیب بیادشم...همه ش میاد جلوی چشمم..با اونکه مدتهاست از دنیا رفته ولی بخاطر رفتارها و اعمال زشتی که ازش سر زده هیچکدوم از ما دو نفر خاطره خوش ازش نداریم..یاد آوری کارهاش...زخم زبونا و دوبهمزنیها و کینه پراکنی هاش اصلا خوشایندمون نیست...آخرش یه لبخند میزنه و میگه هیچ حواست هست که شب سالش همین الانه؟؟!! 7 سال پیش که خبر فوتش رسید دقیقا یادشه .... شب Boxing Day بود.. که میشه 6 دی ماه .یه لحظه بهتم میزنه...پس برای همین یه هفته ست مدام جلوی چشمامه و نمیتونم از ذهنم بیرونش کنم...میگه بیخیال .. دیگه دستش از دنیا کوتاهه...شاید ازت حلالیت میخواد که میاد سراغت...کسی چه میدونه؟مادر بزرگم همیشه میگفت هر وقت کسی که از دنیا رفته رو زیاد به یاد بیارین یا توی خوابتون ببینین  یعنی ازتون فاتحه و خیرات میخواد...میدونم که برای عمل کردن به نصیحت مادر بزرگ این دفعه که حلوا بپزم اسم اون رو هم مجبورم بیارم ولی مطمئنم که از روی میل و خواسته قلبی نیست..از سر اجباره...فقط برای اینکه از جلوی چشمم بره و رهام کنه...ولی ردی که از خودش توی دلم بجا گذاشته رو چکار کنم؟ همین آدم که الان مدتیه به دنیای ارواح پیوسته یه بار در اوج غرور و تفاخر و در جواب گله گی یکی از اونایی که قبلا مستفیضشون کرده بوده فرمودن که: "اصلا چیه هی پشت سرم ور میزنین؟؟!!! فلسفه زندگی من اینه که تا زنده م باید از دهنم آتیش بریزه بیرون..وقتی هم که فوت کردم از گورم ....همینه که هست."وقتی به دوستم فرمایش گهربار ایشون رو میگم قاه قاه میخنده و برای اینکه جو عوض بشه میگه: خوب پس خدارو شکر ...بالاخره یه دفعه هم ما رو خندوند  ...باز کمی دیگه از این در و اون در حرف میزنیم...دیگه داره دیر میشه...نشستن کنار آتش شومینه توی یه روز سرد و بارونی بهمراهی یه دوست مهربون و همدل اونقدر لذت بخشه که اصلا گذر زمان رو حس نمیکنم..ولی دیگه باید برگشت خونه و به امورات روزمره و تکراری زندگی رسید..آخرین جرعه قهوه رو که دیگه حسابی سرد شده مینوشیم و جلوی در خداحافظی میکنیم به امید دیداری دوباره....توی راه بخودم میگم چطوریه که بعضی آدمها فکر میکنن تا ابد زنده هستن؟...همیشه وقت برای جبران دارن؟...هیچ باورشون نمیشه که همه چیز ممکنه در یک آن تموم بشه ...یادنگرفتن هیچ چیز اونقدر با ارزش نیست که بخاطرش دل دیگری رو بشکنن...نمیدونن زخم شمشیر خوب میشه ولی زخم زبون هرگز....براشون مهم نیست که سردی یه نگاه ملامت بار و تحقیرآمیز ممکنه تا ابد تن یه نفر رو بلرزونه...توطئه و نیرنگ ممکنه مسیر زندگی یه نفر رو جوری عوض کنه که اون آدم تا ابد دهر توی یه دور باطل اسیر بمونه و دیگه هرگز نتونه راه خودشو پیدا کنه....انقدر مغرورن که همه چیز رو برای خودشون میخوان..خیری که ازشون نمیرسه هیچ فقط تا بتونن شر درست میکنن...در عوض بعضیها انقدر خوبن که بعد از سالها وقتی اسمشون میاد هنوز قلب آدم ازینکه دیگه نیستن میلرزه و اشکهاست که از فقدانشون سرازیر میشن..در واقع اونا نمردن فقط حضور ندارن..همینکه بیادشونیم  و ازشون به نیکی یاد میکنیم یعنی زنده ن...و آخرش به این نتیجه میرسم واقعا درست گفتن :"مرده آنست که نامش به نکوئی نبرند."..

نظرات 8 + ارسال نظر

امان از زخم زبون. امان از متلک . امان از اینکه یکی یک چیز دردناکه بگه و بعد هم بگه شوخی کردم. ولی امان از ادمی که با حرفاش با لحنش بدون رودربایستی دل میشکونه و زجر میده ادمها رو.....
من تا جایی که بتونم از این مدل ادم ها فرار میکنم البته اگه بشه. چون بعضا فامیل هستن و نمیشه که از زندگی مون پاکشون کنیم. فعلا این کرونا و زندگی کردن تو امریکا و داشتن همسر امریکایی بدبختانه یا خوشبختانه باعث شده من خیلی دم پر این ادم ها نباشم ولی همه ما حداقل یکی رو داریم که با گفتار یا اعمالش دل می سوزونه دل میشکونه

مهسا جان اینجور آدمها تیشه به ریشه خودشون میزنن...همینکه دیگران تا بشه ازشون دوری میکنن براشون کافیه.

سهیلا چهارشنبه 10 دی 1399 ساعت 23:33 http://Nanehadi.blogsky.com

خوشا به حال آنان که میبخشند،زیرا بخشیده خواهند شد.
عیسی مسیح
حرفی که دل میشکنه ،خبر از دل شکسته میده.
نادر ابراهیمی
باور دارم کسی که با محبت واقعی بزرگ بشه نمیتونه ظالم بشه و دل بشکنه.پس بیا براش دل بسوزونیم که چه کشیده تا هیولا شده. ببخشش از ته دل.کدوم ما میتونیم ادعا کنیم تا حالا دل کسی رو به درد نیاوردیم.عمر بیشتر گناه بیشتر.

درست میگی سهیلا جان...در واقع مدتهاست بخشیدمش...ولی یاد حرفها و حرکاتی که از خودش بجا گذاشته دردآوره و از ذهن پاک نمیشه.....نه تنها برای من بلکه خیلی های دیگه...

مهربانو چهارشنبه 10 دی 1399 ساعت 00:16 http://baranbahari52.blogsky.com/

چه جااالب !!! یعنی کاملا به اخلاق بی شرمانه و کثیفش افتخار می کرده !!! همیشه فکر میکردم اینجور آدما از نفهمیشونه که اینطور رفتار می کنن حالا متوجه شدم ممکنه حتی بهش افتخار هم بکنند .
میدونی یاسی جون من هیچ عذاب وجدانی بابت نبخشیدن این افراد نمی گیرم .
اینم مال خودت

مهربانو جان ..بقول یکی از دوستان:" اینا از اقوام نزدیک شیطان رجیم محسوب میشن..."
قربون محبتت برم...تو خودت عشقی گلم

نسرین سه‌شنبه 9 دی 1399 ساعت 03:41 https://yakroozeno.blogsky.com/

مادر بزرگ پدری منهم زخم زبانهای بدی میزد. نبخشیدمش و بهش فکر نمی کنم. رهاش کردم بره پی کارش.
بعضیا لیاقتشو ندارن.
وقتی بهشون فکر نکنی، نمی خواد فکر کنی بخاطر آرامش خودت باید ببخشی. هیچ بایدی بنظرم در مورد بخشش وجود نداره یاسی جان

مسلما "بایدی" نیست...موافقم

به نظرم اینجور ادما مرگ رو خیلی از خودشون دور می بینن و باور ندارن ممکنه همه چیز ، توی یه اب خوردن و خفه شدن تموم بشه ...
من جافظه خوبی دارم و برای همین زخم زبون ها هیچ وقت از یادم نمیره . بدجور جاش میمونه بدجور...
خدا از سر تقصیراتش بگذره...

دقیقا همینطوره دوست خوبم...بهتره حافظه خوبمون رو پر از خاطرات زیبا کنیم...برای داشتن ذهنی راحت و دلی آرام باید از کنار بدیها گذشت ...

S یکشنبه 7 دی 1399 ساعت 21:39 http://sinadal.blogsky.com

سلام
چقدر از عنوان خوشم اومد
واقعا حرف درستیه
من در چند سال چهار نفر رو از دست دادم ولی یه نفرشون خیلی ..اینه که حتی یه فاتحه تا الان براش نفرستادم! ولی خب عذاب وجدان میگیرم..

سلام دوست جان
ممنون از لطفت...سعی کن اون آدم رو توی ذهن و قلبت ببخشی...نه برای اینکه اون لایق بخششه ...برای اینکه خودت لایق آرامشی...

سمانه یکشنبه 7 دی 1399 ساعت 20:17 http://weronika.blogsky.com

سلام
می دونی بعد از خوندن این مطلب به چی فکر می کنم؟
چی می شه که زندگی ی انسان به اینجا می رسه که حاضر باشه هیچ کس از زبونش آسایش نداشته باشه
و چقدر تو مهربونی که قراره علی رقم میل باطنیت به نیت ایشون هم حلوا بپزی، پیشاپیش قبول باشه

سلام سمانه جان
ممنونم از لطفت دوست خوبم.در واقع برای شادی روح مادر بزرگم و اینکه به وصیتش عمل
کرده باشم میخوام موقع پختن حلوا اسم اون رو هم بیارم .این آدم همیشه زخم زبون میزد تاعقده های درونیش رو تخلیه کنه...چند سال پیش دوستمون بعد از سالها مداوا صاحب یه پسر کوچولوی بانمک شده بود...خوب بچه خیلی بیش از حد لاغر بود و شکل و ظاهر زیبایی نداشت..از بدشانسی دوستم ..زمانیکه با شوهر و خواهر شوهرش بهمراه نوزاد توی کالسکه داشتن توی پارک قدم میزدن با این آدم روبرو میشن ..حساب کن طرف بعد از سالها صاحب بچه شده...خودش هم بعد از زایمان کمی چاق شده و هنوز روی فرم برنگشته...این آدم برمیگرده جلوی شوهر و خواهر شوهر دوستمون با اشاره به نوزاد بلند بلند میگه...هه..دلت خوشه ها !!!تو هم نترکیدی ..نترکیدی..الانم که ترکیدی این بوزینه رو ترکیدی!!!بعد وسط بهت و عصبانیت اونا به خود دوستم میگه :حالا بگو ببینم تو چرا عین خرس انقدر چاق شدی؟؟؟!!!شوهر دوستم که از عصبانیت قرمز شده بوده فقط بهش میگه اختیار دارین!!!چه سعادتی بود شما رو زیارت کردیم اینجا...کلی مستفیض شدیم...اینم کم نیاورده که !!!گفته من دل و زبونم یکیه!!مثل بقیه دوستان دورو و پشت سر حرف بزن نیستم...نظرم رو جلوی خودتون گفتم...بعد هم راهشو میکشه و میره...بیچاره دوستم میگفت کلی جلوی شوهر و خواهر شوهرش خجالت کشیده..

ربولی حسن کور یکشنبه 7 دی 1399 ساعت 07:03 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
خب پس ظاهرا به آرزو و فلسفه زندگیش رسیده!

سلام دکتر جان
بله ...به هر دوشون رسید..البته با قلدری....

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد