بوی بارون ..عطر یاس

بوی بارون ..عطر یاس

از دیروز یاد بگیر...برای امروز زندگی کن ...و به فردا امید داشته باش.
بوی بارون ..عطر یاس

بوی بارون ..عطر یاس

از دیروز یاد بگیر...برای امروز زندگی کن ...و به فردا امید داشته باش.

موی سپید رو توی آیینه دیدم...

از نشانه های پیری یکی هم اینه که یکهو ناغافل میبینی توی گروه دوستان دوره دبیرستان همه اهالی دارن به یه نفر از اعضا چپ و راست تبریک میگن...چه خبره؟! قراره بعد از محرم و صفر رسما داماد دار بشه...و از اونجایی که ایشون خیاط قابلی هم هست مورد حمله سفارشات یه پادگان خاله و خانباجی قرار گرفته...فکر کنم طفلکی توبه کار شد که گفت داره به مقام محترم مادر زن نائل میشه...انشاا...به مبارکی و میمنت باشه..

دوستمون هم داماد دار شد...لابد چند وقت دیگه میاد اعلام میکنه که عنقریبه مامان بزرگ بشه...چهره شیطون و بانمکش رو توی دوران دبیرستان بخاطر میارم ...همیشه خدا بخاطر مدل و حالت مقنعه سرکردنش تذکر میگرفت...عین خیالش هم نبود و تذکرات رو دایورت میکرد به همونجایی که میدونین و کلی باعث انبساط خاطر ما میشد وقتی حرص و جوش خوردن و تهدیدای تو خالی ناظمها رو بخاطر بیخیالیاش میدیدیم......امیدوارم که یه دوماد باحال مثل خودش گیرش اومده باشه....خدا همه جوونها رو خوشبخت کنه...و ایضا بر و بچه های مارو....الهی امین...


هر چه میخواهی دل تنگم...بگو

دوستان عزیزم....شرمنده از بابت تاخیر طولانی ...چی بگم که کمتر گله گذاری کرده باشم ؟ نمیدونم از کجاهاش بگم بخدا!!!از حمایتهای نشده هموطنان عزیز که از روز اول تا همین لحظه که مشغول نگارش این سطور هستم همچون یار وفادار حتی به قدر چشم بهمزدنی ترکمون نکرده براتون بگم و یا زیر آبزنیهای پیدا و پنهانشون..

ازینکه اگر جفت دستهات رو تا آرنج بکنی توی خمره عسل و بذاری دهنشون بعوض ددستت درد نکنه چنان گازی از همون دستها میگیرن که قلوه کن بشن تا ابد دهر....

ازینکه میان توی قنادی و بدون توجه به اینکه شما بعنوان یه صاحب بیزینس تازه کار سرت شلوغه کلی وقتت رو میگیرن و قصه گل به صنوبر چه گفت رو برات تعریف میکنن و آخرش وقتی خوب تخلیه اطلاعاتی شدی به بهانه اینکه کار دارن و دفعه دیگه با بقیه خاله خانباجیها میان برای خرید میزنن به چاک و دیگه سر و کله شون رو حتی از پشت شیشه هم نمیبینی  بگم یا اینکه تازه وقتی رفتن یادت میاد ضمن این تجسسها حداقل نیم کیلو شیرینی مجانی رو هم به بهانه تست کردن زده ن بر بدن و دریغ از خرید 200 گرم شیرینی !!!!

ازینکه وقت و بی وقت زنگ تلفن به صدا در میاد و برای 1 کیلو شیرینی تا اون سر شهر میکشوننت تا براشون مجانی  دلیوری کنی ...بعد زورشون میادبا یه تشکر خشک و  خالی توی وبسایت دل گرمت کنن تا راحتتر بتونی سختیهای کار رو تحمل کنی...

توی این سالهای مهاجرتم...بارها به این نتیجه رسیده م که نباید دست به کاری زد که بخاطر انجامش به کمک و حمایت هموطنان نیاز داشته باشی...زدن یه قنادی ایرانی دیگه آخریش بود...واقعا بهم مسجل شد هیچوقت و هرگز چنین توجهی رو از جانب هموطنان دریافت نخواهیم کرد...ما یه همسایه افغانی توی محل کارداریم که فقط دو تا مغازه با ما فاصله داره...یه رستوران افغانی با کلی پرسنل از هموطنهای خودشون..باور کنین این رستوران غلغله میشه و بیشتر مشتریها هم از اهالی کشور خودشون هستن...بعضی وقتها از ما هم خرید میکنن و گاه پیش میاد که با کنایه میگن اینجا که ایرانی زیاده ...چرا نمیان ازتون خرید کنن تا حمایتتون کرده باشن؟؟؟!!

چی بگیم؟ هر چی بگیم تف سربلاست!!!اونطرف خیابون یه فروشگاه بزرگ میوه و سبزی هست که مدیریتش با عربهاست....از راههای دور میان تا ازشون خرید کنن...هندیها ...فیلیپینی ها...چینی ها و ....همه و همه هوای همدیگه رو دارن...ولی ماها؟؟!!!چی بگم؟؟!!!

ببخشین که بعد از مدتها اومدم و انقدر هم  دلم پره..حرف زیاده و فرصت کم...یعنی بقول فرمایش شاعر اگر هم گله ای هست دگر حوصله ای نیست...ممنونم که جویای احوالم هستین...خیلی دوستتون دارم....لطفا منو به بزرگواری خودتون ببخشین اگر دیر دیر میام اینجا و اینکه فرصت نمیکنم بیام بهتون مثل سابق سر بزنم....ولی خدا شاهده که همیشه بیاد تک تک شما عزیزانم هستم و از محبت و توجهتون دلخوش و شاد...