بوی بارون ..عطر یاس

بوی بارون ..عطر یاس

از دیروز یاد بگیر...برای امروز زندگی کن ...و به فردا امید داشته باش.
بوی بارون ..عطر یاس

بوی بارون ..عطر یاس

از دیروز یاد بگیر...برای امروز زندگی کن ...و به فردا امید داشته باش.

حمالی زیر پرچم بیگانه..

یکی از دوستان خانوادگی ما چند ماهیه اومدن کانادا...یعنی مهاجرت کردن ...دیشب داشتیم با خانمش تلفنی حرف میزدیم میگه شما خبری از اوضاع و احوال خونه زندگیتون توی ایران دارین؟! خیلی حواستون باشه ها !! اینروزا آدم به تخم چشم خودش هم نمیتونه اعتماد کنه...کاشف بعمل آمد که..بعله...چون پارکینگ و انباری اپارتمان اونا توی زیر زمین مجتمعشون واقع شده .. قبل از مهاجرتشون یه کلید اضافی  انباری رو به دربان داده بودن که اگر ضرورتی پیش آمد بتونه اقدام کنه ..حالا از طریق یکی از همسایه ها بهشون خبر رسیده که چه نشستین!!! این دربان خدا نشناس انباری شما رو تبدیل کرده به مکان انجام اعمال خاک برسری!!! و هر ساعت داره به یکی از نو گلان تازه شکفته همون مجتمع یا از خارج ساختمون و اقصی  نقاط تهران و ایران  و چه بسا اهالی کشورهای دوست و برادر کرایه داده میشه...و خلاصه اینکه بواسطه چنین رفت و آمدهای گاه و بیگاهی کلی آبادانی در محل رخ داده و چیزی نمانده که طشت  این رسوایی از بالای بام سرنگون بشه و آبروی نداشته خرد و کلان ساکن آن مجموعه زیر سوال بره!!

بنده خدا میگفت هر چی با موبایل دربان مورد نظر که پیرمرد فرتوت و زوار در رفته ای هم هست تماس میگیریم  جواب نمیده...به رییس مجتمع گفتیم کلی سرمون غرولند کرده و منت گذاشته بعدش هم که مثلا پیگیری کرده باهاشون تماس گرفته گفته همه ش شایعه ست...چند شب بعد یکی از همسایه ها همون آقای رییس رو دیده که حدود ساعت  3 بامداد از انباری مورد نظر در معیت یه خانم ناشناس خارج شدن و ....

نکته جالبش که باعث انبساط خاطر میشه اینه که شوهر همین خانم که خیلی هم بانمک و خوش صحبت هست گفته  چه باحال ...خانم غصه نخوریا!! اگه یه وقت اینجا نشد برمیگردیم ایران باور کن با این شغلی که برامون جور شده به سال نکشیده یه خونه دیگه هم میخریم..از قرار معلوم من خل بودم نشستم اینهمه سال درس خوندم و خودم رو خسته کردم...بفرما...یه پیرمرد بیسواد فهمید چطوری پول دربیاره اونوقت ما هنوز علافیم  که توی غربت میخواییم چه غلطی بکنیم تا اموراتمان بگذره!!!همون قوادی در وطن می ارزه به حمالی زیر پرچم بیگانه!!!

خدا آخر و عاقبت همه مون رو بخیر کنه!!!!



چه خوش بی مهربونی هر دو سر بی...

پدر شوهر دوست من تشریف آوردن اینجا...سه ماه تموم ازشون پذیرایی شد..کلی گشت و گذار و مهمونی...وموقع برگشت به موطن عزیزتر از جان..شوهر دوست اینجانب رو به گوشه ای کشانیده و با قدردانی تمام از زحمات و پذیرایی چند ماهه عروس فداکار نجواکنان  جوریکه به گوش عروس جان هم حتما برسد فرموده اند : این دفعه که اومدم کانادا یا با نوه ام میایی استقبالم فرودگاه یا با یه همسر جدید!!!!

اینا رو محض تشکر از عروس جان فرمایش فرمودن ها!!!مدیونین اگه یه وقت فکر دیگه ای کرده باشین!!!این زوج بعد از 5 سال زندگی زناشویی بسیار عاشقانه و پر از تفاهم هنوز فرزندی ندارن و دوا درمانها هم هنوز جوابی ندادن...اونوقت پدر شوهر جان بدو بدو از ایران تشریف فرما شدن که چنین پیام مهم و حیاتی رو به فرزند برومندشون ابلاغ کنن و بدیهی ست که سرپیچی از چنین فرمان مهمی که از دید صادر کننده ش فقط کمی تا قسمتی نازلتراز وحی الهی ست اثرات و تبعاتی بس هولناکتر از گرفتارشدن در آتش دوزخ دارد .....

حالا اینکه ما با چه ترفندی اشکهای این دوست عزیز را که بسان باران بهاری روی چال گونه ش جاری بودن بند آوردیم بکنار...مانده ایم  پدر شوهر مربوطه را چه لقب دهیم که از وقتی وصف خصوصیات اخلاقی ایشان را با گوش جان شنیده ایم انگشت به دهان مانده ایم!!! حکایت شتر گاو پلنگ است!!!انقدر ضد و نقیض است این خلق و خو ی موصوف که با خود اندیشیده ایم ایکاش خدابیامرز فروید که پدر علم روانشناسی ست به صلاحدید خالق عالم فقط برای ساعتی از گور برمیخواست تا در حل این معما به یاری این حقیر و عروس نگون بخت میشتافت شاید که خلقی را از نگرانی می رهانید ...ولی حیف..افسوس که همیشه دیر رسیدیم...فروید که هیچ...دکتر انوشه و دکتر هولاکویی هم در دسترس نیستن تا مرهمی شوند بر زخمهای عمیق ناشی  ازین دیدار فامیلی در غربت سرد!!!

بیچاره دوست لچک به سرما که ازین نامرادیها بسی زخم خورده و نالان ست...چه شکوه ها که از دستان بی نمک خود دارد!!! که چقدر با ان دستها خرید کرد و شست و پخت و تزیین کرد برد گذاشت سر سفره  و پدر شوهر جان رو تشویق به خوردن کرد بعد هم تا پاسی از شب بیدار ماند و تدارک دید برای پذیرایی بهتر از مهمان عزیزشان در روز بعدی...طفلک آن دستهای نازنین که عوض دعای خیر از جانب صاحبشان محکوم به رفتن زیر دندانه های ساطور شدن...از بسکه بی نمکن!!!!

ما که در حل این معما مانده ایم..هنوز هم نمیدانیم چنین رفتاری را چه بنامیم و چگونه توصیفش کنیم؟؟!!آیا رواست که بجای دست شما دردنکند و قدردانی از زحمات صاحبخانه ای که هر چه داشته و دارد در طبق اخلاص نهاده و نهایت تلاشش را نموده که به بهترین نحو از مهمانش در غربت پذیرایی کند  بین زوجین در وقت رفتن فتنه ای چنین بپا کنند؟؟!!! شاید که بواسطه سالها دور ماندن از مام وطن آداب و رسوم را از یاد برده ایم...هر چند که معتقدیم ایرانی جماعت حتی اگر از اسب هم بیوفتد از اصل نخواهد افتاد ....دست نیاز به سوی شما یاران مهربان این صفحه دراز میکنیم تا بلکه با حضور سبزتان طرحی نو بر بوم اندیشه ما دراندازید ...باقی بقایتان باد.