چقدر بعضی وقتها نوشتن برای ادم سخت میشه...کلمه ها از زیر قلمت سر میخورن و روی کاغذ پخش میشن...نمیتونی بهشون نظم بدی...افکارت بهم تنیده میشن و مثل یه کلاف سردرگم نمیدونی از کجا باید شروع و به کجا ختمشون کنی....این روزا من هی میام مینویسم و بعد پاک میکنم....عین ادمهای دستپاچه که خیلی عجله دارن شدم....انگار فرصت محدوده و باید توی یه بازه همه چی نوشته و ویرایش شده باشه وگرنه دیگه مجالی نخواهد بود....این همه عجله و سردرگمی از کجا میاد ؟؟؟ نمیدونم...نمیتونم سردربیارم ریشه ش از کجاست....چرا همه عین نقطه ای در دایره سرگردان شدن؟؟ این ور دنیا یه خانم ایرانی جایزه لاتاری چندین میلیونی رو برنده میشه..اون ور دنیا خانمی مجبوره برای دراوردن خرج روزانه ش تن به هر کاری بده....چرا انقدر اختلاف؟؟!! سالها پیش عزیزی بهم گفت در دنیا هرگز بدنیال عدالت نباش ...چون وجود نداره...اونموقع باورم نشد...انقدر روزگاربالا و پایین شد که دیگه به این حرف ایمان اوردم...حالا میبینم حقیقته ...نمیشه منکرش شد..چرا مصائب و سختیهای زندگی بعضیا هرگز تمومی نداره ولی زندگی یه عده دیگه همه ش راحتی و خوشگذرونیه؟؟!! انگار خلق شدن که فقط از زندگیشون لذت ببرن...انقدر چرا و چراهای زیادی توی ذهنمه که گاهی حس میکنم مغزم بوی نعنا گرفته!!!دست خالی و بی نتیجه ...خسته از اینهمه سوال بی جواب....کمی عقب نشینی میکنم ...ولی امان ازین غوغای سکوت..ازین سایه های خیال ..که جا خوش کردن و رفتنی نیستن....