بوی بارون ..عطر یاس

بوی بارون ..عطر یاس

از دیروز یاد بگیر...برای امروز زندگی کن ...و به فردا امید داشته باش.
بوی بارون ..عطر یاس

بوی بارون ..عطر یاس

از دیروز یاد بگیر...برای امروز زندگی کن ...و به فردا امید داشته باش.

آن مهر بر که افکنم؟ آن دل کجا برم؟...

پسر دوستم پاشو کرده توی یه کفش که من میخوام برم برای خودم زندگی کنم ..باید برام جا بگیری کرایه ش رو هم خودت بدی!!!امروز دوستم زنگ زده با ناله و گریه میگه حالا باید چیکار کنم؟ بهش میگم  تو موظف نیستی براش جا بگیری و کرایه ش رو هم بدی...18 سالشه...میگه درسته ولی آخه دلم نمیاد..اینکه کار و کاسبی درست حسابی نداره از خودش!!!تازه کاشف به عمل میاد که آقا یه واحد کامل هم میخوان!! و حوصله اینکه هم اطاقی داشته باشن رو ندارن!!!!

به دوستم میگم تا وقتی ننه باباهای ایرانی دست از لوس کردن بچه هاشون بر ندارن همینه...بچه ها هم تا اونجایی که بتونن میتازونن و سواری میگیرن...

اون یکی دوستم برای دخترش ماشین صفر کیلومتر و تازه از کمپانی در اومده خریده...سنگ دهن واز کرد گفت این تازه راننده ست حالا باید کلی نکته توی رانندگی یاد بگیره...ماشین به این نویی براش مناسب نیست...به خرج دختره نرفت که نرفت..پدر و مادر بیچاره از شب تا صبح یه کار دوم هم گرفتن تا بتونن از پس مخارج زندگی بربیان..حالا دیروز خبر رسیده که دختر خانم ماشین رو نتونسته کنترل کنه و سر یه پیچ محکم کوبونده به گاردریل...کلی خرج گذاشته شده روی دستشون...حالا خداروشکر که خودش طوریش نشده...

اینا رو میشنوم و حرص میخورم...یاد یکی از همکارهای کاناداییم میوفتم که 3 تا پسر داره و با اونکه خونه از خودشونه هر سه تا پسر باید برای اطاقهاشون به اون کرایه بدن...یعنی برای استفاده از آبگرم و اینترنت و حتی غذا..هم ازشون پول میگیره...تازه باید توی تمیز کردن خونه هم کمک کنن وگرنه در خروجی رو نشونشون میده...خیلی هم با افتخار تعریف میکرد..که یه دفعه به پسر وسطیه گفته فلانی دیشب نوبت تو بود قبل از خواب گاز خوراکپزی رو تمییز کنی ..چرا انجام ندادی؟؟ اونم گفته مامان من اصلا با این تمیزکاری نوبتی توی خونه مشکل دارم...مادرش هم گفته شرط زندگی توی این خونه احترام گذاشتن به قوانینشه...برادر بزرگت داره ماهی 100 دلار بیشتر میپردازه چون دوست دخترش هفته ای دوشب میاد اینجا میخوابه و از حموم و دستشویی اینجا استفاده میکنه...اون یکی برادرت ماهی 75 دلار بیشتر میپردازه چون مدام باید از اینترنت استفاده کنه بخاطر شغلی که داره...ما خیلی منصفانه با شماها رفتار میکنیم...اگر قرار باشه خودتون خونه بگیرین باید چند برابر خرج کنین...پسرش گفته اگه اینه پس من میرم جا میگیرم برای خودم...اونجا دیگه کسی ازم حساب پس نمیگیره که چرا اجاق گاز رو نسابیدم...

مادرش هم گفته بفرمایین ..بسلامت..فقط یادت باشه کرایه اول ماه تا حالا رو باید پرداخت کنی بعد بری...خانم همکار میگفت پسرش اول یه هفته گشته دیده با این پولی که میتونه بده فقط میشه با چند نفر هم اطاقی شد...بعد هم که رفته بهشون ملحق شده فقط دو ماه دوام آورده و از طریق واسطه گری یکی از برادراش پیام داده که غلط کردم...حتی اگه مامان اجاره بیشتر هم بخواد میدم فقط بذاره برگردم توی اطاق خودم!!!همکارم با شیطنت میخندید و میگفت برای اینکه تنبیهش کنم پیام دادم باید فکر کنم...یه دو هفته ای طولش دادم...یه روز دیدم پسرم داره به موبایلم زنگ میزنه و تا جواب دادم زد زیر گریه و گفت مامان ...ترو خدا بذار برگردم...قول میدم نه تنها گاز ...بلکه کل خونه رو هر شب برات تمیز کنم...بهش گفتم باشه فردا میتونی بیایی...وقتی دیدمش جا خوردم ...بوضوح لاغر شده بود..برای مادرش تعریف کرده که  از شدت آزار و کثیفی هم اطاقیها داشته روانی میشده... یکیشون معتاد بوده...اون یکی از شدت شلختگی و کثیفی مشکل پوستی پیدا کرده بوده و پشت گردنش یه حفره ای ایجاد شده بوده که کرم توش زندگی میکرده!!! میگفت دلم خون شده بود ولی با لبخند به حرفهاش گوش دادم و  آخرش گفتم ..تقصیر خودته...این بلاهایی که سرت اومد بخاطر عدم رعایت قوانین این خونه ست...حالا فهمیدی که شرایط این خونه با همه سختی هاش از خیلی جاها بهتره و الان دیگه قدر خونه و اطاقت رو میدونی..اون یکی همکارم که اونم کاناداییه...با 4 تا بچه از شوهرش جدا شده بود...پسر بزرگش کمی گردن کشی میکرد..یه شب به مادرش میگه من دارم با دوستهام میرم یه جا برای پارتی و دورهمی ...خیلی دیر برمیگردم...مادرش میگه اون منطقه پرت و خطرناکه..هیشکی اونوقت شب از اون ناحیه تردد نمیکنه ..بیابونیه و اگه بلایی سرت بیاد هیشکی نمیفهمه..یا نرو یا اگه میری بمون صبح که هوا روشن شد برگرد...خلاصه...آقا پا میشه میره اونجا و نصف شب گذشته بوده که با دو تا از دوستهاش تصمیم میگیرن برگردن...توی ماشین با هم حرفشون میشه و او دو تا بظاهر دوست این که گویا حال جسمی و روحیشون  هم چندان مساعد نبوده پسر دوستم رو از ماشین پیاده میکنن...از اونطرف بارون سیل آسا هم شروع به باریدن میکنه و این پسر حتی بالاپوش مناسب هم نداشته...فقط ۲۵ درصد از باطری موبایلش مونده بوده و تازه بخاطر پرت بودن اون منطقه آنتن دهی هم خیلی ضعیف بوده...ضمن راه رفتن زیر بارون هی با مادرش تماس میگرفته و تماس برقرار نمیشده...بعدا گفته بوده که بوضوح صدای زوزه حیوانات وحشی رو میشنیده و از ترس و سرما بحال سکته افتاده بوده..خصوصا وقتی که روش رو بر میگردونه و حس میکنه که سایه ای داره تعقیبش میکنه...در نهایت مادرش براش تکست میفرسته که...همونجوریکه خودت رفتی...خودت هم باید برگردی!! من نمیتونم این وقت و توی این تاریکی کمکی بهت بکنم!! میتونستم هم نمیکردم!! ..چون نمیدونم کجایی؟ منطقه رو هیچکدوممون بلد نیستیم که بتونیم همدیگه رو پیدا کنیم...بهترین کار اینه که موبایلت رو تا رسیدن پلیس سعی کنی روشن نگه داری تا بتونن پیدات کنن...و خودش سریع با پلیس تماس گرفته و موضوع رو براشون توضیح داده...سرتون رو در نیارم...خدا رحم کرده که موبایل تا رسیدن پلیس ...دقیقا تا لحظه ای که پلیس بتونه توی اون جاده متروکه پیداش کنه روشن مونده و اونو در حالی پیدا کرده بودن که کنار جاده چمباتمه زده بوده و از ترس و سرما تقریبا داشته بیهوش میشده...بعد هم سرمای سختی خورده و بخاطر شوکی که از ترس بهش واقع شده بوده تقریبا 1 هفته توی بیمارستان بستریش میکنن...همکارم میگفت..به عنوان یه مادر خیلی اذیت شدم ولی حقش بود..به حرفم گوش نداد و دردسر درست کرد...این داستان هم یه درس عبرتی شد برای خودش و هم بقیه بچه هام.. که باید در هر شرایطی به حرف من گوش بدن..گوشم به حرفهاش بود و دلم به این فکر که آیا یه مادر شرقی هیچوقت به بچه ش که در چنین شرایط پر استرسی قرار گرفته میگه حتی اگر بتونم هم نمیام؟؟؟!!! آیا اگر برای اون بچه اونشب اتفاق غیر قابل جبرانی میوفتاد این مادر میتونست خودش رو ببخشه؟؟ 

چند سال پیش پسرم توی دوره دبیرستانش یه همکلاسی چینی داشت...این پسر با مادرش از چین اومده بودن ..پدرش توی مملکت خودشون یه بیزینس خیلی خوب داشت و کلا جزو دسته پولدارها محسوب میشدن...توی یه محله گرون یه خونه بزرگ 5 خوابه برای این دوتا خریده بود...یکی یه ماشین لاکچری هم زیر پا داشتن و مثلا برای تحصیل پسرشون اومده بودن ولی شازده شون هر کاری که بگین اینجا انجام داد بغیر از درس خوندن...معتاد به مواد مخدر شد...پای ثابت پارتیهای آنچنانی بود...سر کلاس ها حاضر نمیشد چون شب قبل دیر وقت از فلان پارتی برگشته بود...اخیرا اعلام کرده که همجنس گراست و طرفدار سرسخت گروههای حامی اونا شده و در کنار یه مرد خیلی قوی هیکل ژستهای چندش آوری میگیره و اون آقا رو شوهر خودش اعلام کرده...

اون یکی همکلاسی هندی...همیشه عادت داشت همه رو مهمون کنه و بدون توجه به اینکه پرداخت پول نهار 15 تا همکلاسی که با هم قرار  دورهمی گذاشتن خیلی گرون خواهد شد با افتخار اعلام میکرد که هزینه ها رو پرداخت خواهد کرد و بقیه مجازن هر چقدر دلشون میخواد غذا و اسنک و آشامیدنی بخورن...وقتی بقیه بهش هزینه بالای اینجور دورهمی ها رو گوشزد کردن گفته که خیالی نیست...پدر و مادرش هر دو دارن سود خوبی از بنگاه معاملات ملکی شون بدست میارن و این جور خرجها براش فقط یه قسمتی از پول توی جیبیشه که داره هزینه میکنه... 

توی راه برگشت ..در حین رانندگی به این فکر میکردم که چقدر طرز فکر ما شرقیها با این غربیها متفاوته...ماها بیشتر با احساسمون زندگی میکنیم و اینا با منطقشون...بچه های ما با حس امنیت و حمایت بیشتری بزرگ میشن و بچه های والدین غربی شاید با حس اعتماد به نفس بیشتری... در مقام مقایسه ..از نظر اینا ما به معنای واقعی کلام بچه هامون رو لوس میکنیم...ما یعنی ما شرقی ها...یاد یه جمله سهراب سپهری میوفتم که در یکی از نامه هاش خطاب به دوستش گفته:ایران مادر های خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفکران بدو دشتهای دلپذیرو............................................................................................................................................................................

.............................................................................................................................................................................................................و همین.

نظرات 25 + ارسال نظر
مهری شنبه 21 فروردین 1400 ساعت 18:52

خانم یاسی عزیز سلام
چرا خبری ازتون نیست؟؟؟

سلام مهری جانم...خوبی گلم؟...چشم...به همین زودیها..

منجوق جمعه 20 فروردین 1400 ساعت 02:48 http://manjoogh.blogfa.com/

دوستی دارم که یک پسر سی ساله تو خوه داره و حتی لیوان اب رو توی سینی برای پسرش میاره . اونوقت گله داره که چرا پسرم نمیره سر کار
یه وقتی هم که پسرش میرفته سر کار حقوقشو میداده به مامانش تا براش پس انداز کنه. حالا هم خودشون مستاجرن ولی به صرافت افتاده که برا پسرش یه خونه بخرن و مستقلش کنن. هیچی هم نمیشه بهش گفت و اعتقاد داره که پسرش خیلی پسر پاک و خوبیه. اینم بگم که یه مدتی پسرش سعی داشت مخ منو بزنه

موردهای اینجوری زیاد دیدم....پسرهایی که تا این حد در ناز و نعمت باشن هرگز هوس نمیکنن که والدینشون رو ترک کنن و از اون خونه که براشون حکم هتل 5 ستاره رو داره برن بیرون..پدر و مادر هم قلبا شاید ازین امر راضی نباشن ولی خودشون رو با عباراتی نظیر آخه گرونیه...اوضاع نابسامانه ...بچم نجیب و نمازخونه...و...متقاعد میکنن به دادن این جور سرویس ها...
نه بابا ...اینجور مردا رو نمیشه روشون حساب کرد...خوب شد گولش رو نخوردی..

زندگی در خیابان بیست و پنجم پنج‌شنبه 19 فروردین 1400 ساعت 00:35 https://24street.blogsky.com/

به نظرم نه به اون شوری شوری نه به این بی نمکی !
یعنی به نظرم نه اجاره گرفتن از بچه کار درستیه نه مستقل شدن با پرداخت اجاره توسط مادر و پدر ! باید یه تعادلی بین این دو تا باشه ، و اینکه اتفاقا من این حس حمایت و تقدس بنیان خانواده رو توی شرقی ها دوست دارم اتفاقا بر عکس خیلیا ، بهنظرم انسان ها احتیاج دارن به حمایت شدن و پذیرفته شدن

درسته ارغوان جان...ولی بچه ها هم باید یاد بگیرن که کم کم روی پای خودشون بایستن...اینکه بچه ها اجاره بپردازن فقط تلنگریه که حواسشون باشه برای رسیدن به خواسته هاشون باید تلاش کنن...

ترنج چهارشنبه 18 فروردین 1400 ساعت 18:59 http://khoor-shid.blogsky.com

من هم در خیلی از کاناداییها این رفتار رو دیدم و فکر میکنم تا حدی درسته رفتارشون. نه به اون شوری ولی من خودم هم یک روزی که دخترم بزرگ شه و بخواد کنار ما زندگی کنه ازش کرایه میگیرم ولی پس‌انداز میکنم تا وقتی خودش خواست خونه بخره، بعنوان پیش پرداخت کمکش کنم.

احسنت به تو مادر مهربان و بافکر...این بهترین راهه ...اینجوری حنا خانم جان خیلی راحت تر صاحب مسکن میشه...

سما سه‌شنبه 17 فروردین 1400 ساعت 20:08

سلام.حق با شماس.متاسفانه تو تربیت بچه هامون واقعا خراب کردیم.حالایکی هم میخواد بچشو مستقل بار بیاره بقیه میگن چه مادر بی رحمی.مثلا دختر 7ساله من از سه سالگی تو اتاق خودش میخوابه که به نظرم تو همه جای دنیا طبیعیه.حتی زودتر باید مستقل میشد.ولی اطرافیان میگن چطور دلت میاد از خودت جداش کنی.بچه تنها تو اتاقش میترسه!وااااات?!یا مثلا وقتی 3روز با دوستام رفتم مسافرت دخترمو گذاشتم پیش باباش به هیشکی نگفتم.چون میگفتن چطور دلت تنگ نمیشه!ینی انگار وقتی بچه دار شدی باید خودتو فاکتور بگیری دربست درخدمت بچه باشی.این میشه تربیت یه نسل ننر و لوس که هیچ کاری ازش برنمیاد.یا یکی بهم میگفت این مدرسه ای که دخترتو فرستادی خیلی سخت میگیرن.گناه داره بچه اذیت میشه!نمیفهمم واقعا اینا محبته?!ایا من سنگدلم?!خب یکم هم باید بچه ها با واقعیت زندگی اشنا بشن.نمیشه که لای پرقو بزرگشون کرد.

سما جان...بهت تبریک میگم...تو از اوندسته مادرانی هستی که حتما و صد درصد میتونی یه تعادل بین عقل و احساست ایجاد کنی برای تربیت فرزندت...این روش درسته..کار درست رو بکن و به نظرات ضد و نقیض هیشکی هم گوش نده...

taraaaneh سه‌شنبه 17 فروردین 1400 ساعت 13:32 http://taraaaneh.blogsky.com

مطلب جالبی بود یاسی جان.
بنظر من این تغییر چند نسلی طول میکشه که عملی بشه. ما والدین ایرانی تمایل داریم همون الگویی رو پیاده کنیم که باهاش بزرگ شدیم. یعنی بچه ها حق دارن تا زمان ازدواج تو ی خونه پدریشون مفت و مجانی زندگی کنن.
من از پسرم ماهانه پولی رو میگیرم بابت مخارجش و همنیطور مثلا"اجاره" که از اون چیزی که باید بده خیلی کمتره.
ولی اینطوری هم خودم احساس بهتری دارم و هم اون.

ممنونم ترانه جان...درست میگی...زمان میبره تا این چیزها جا بیوفته ...بنظرم کار خیلی خوبی میکنی...این روش خیلی خوب جواب میده...

جودی از امریکا سه‌شنبه 17 فروردین 1400 ساعت 06:58 https://castle-in-sky.blogsky.com

چه جالب. منم خانواده هایی رو میشناسم که با اینکه خیلی پولدارن به بچه هاشون از سن ۱۴ سالگی اجازه میدن برن مک دونالد یا رستورانای زنجیره ای دیگه و استارباکس کار کنن. همکارم میگه هزینه بردن و اوردن دخترم و منتظرش تو ماشین نشستن بیشتر از اون حقوقی میشه که میگیره اما میخام یاد بگیره چطوری برای پولی که درمیاره برنامه ریزی داشته باشه و بدونه سخته پول دراوردن. از اونطرف مثلا همسرم که امریکاییه هیچوقت کار نکرده تو دوره نوجوانیش و درس میخونده و خانوادش هم نصف هزینه خونشو میدادن و بقیشم خودش با پول فاندش میداده خواهرشم همینطور. کلا مامانش مدل شرقی طوری بچه هاشو بزرگ کرده ولی دیگه نه به اون شوری. مامان من هیچوقت برای من نقش خیلی حمایتگرانه بازی نکرد و شاید یه تفاوت بزرگ بین منو خواهرام همینه و خب باعث شد من بتونم تو امریکا مستقل زندگی کنم و از پس زندگیم بربیام. میخام بگم مامان شرقی منم تو مستقل شدن من خیلی نقش مهمی داشته و داره و هر دو مدل هم تو شرق و هم تو غرب هستن. فکر میکنم این کانادایی ها نسبت به امریکایی ها خیلی سردترن با توجه به تعریفا و دوستایی که دارم. نمدونم شاید سردی هوا هم تاثیر زیادی داره.

جودی جان ..منم شنیده بودم که در آمریکا والدین چندان اصراری برای اینکه بچه ها مستقل بشن ندارن ..مگر اینکه خود بچه ها برای اینکه برن به تنهایی زندگی کنن عجله داشته باشن..ولی توی کانادا اینجوری نیست...بقول شما شایدم این رفتارها تاثیر از آب و هوا گرفتن....

غزال دوشنبه 16 فروردین 1400 ساعت 11:20 https://otaaaq.blogsky.com/

چه مطلب جالبی بود یاسی جان. البته من نظرم احتمالا یکطرفه به قاضی رفتن خواهد بود و از جایگاه فرزند هستش بیشتر. نظر من اینه که ما بچه ها باید برای زندگی توی دنیای واقعی آماده بشیم. توی یه دوره ای همونطور که گفتین نیاز به احساس آرامش و امنیت و حمایت مطلق داریم که میشه دوره کودکی. ولی نمیشه این حالت حمایتگری رو همینجوری با افزایش سن بچه ادامه داد. اونوقت یه دنیای غیرواقعی برای جوان یا نوجوان ساخته میشه. اونوقت میشه مثل پسر یا دختر دوستتون. اونوقت میشیم یه آدم وابسته. و این وابستگی از روی محبت و علاقه نیست.
من به شخصه متمایلترم به تربیت کانادایی و ترجیح میدادم اونطوری بزرگ بشم، هر چند که مسئولیتم خیلی بیشتر میشد توی زندگیم در نوجوانی و جوانی.

ممنونم غزال جان...کاملا با نظرت موافقم...بچه ها فقط تا یه سنی نیاز به حمایت دارن از اون به بعدش میتونن روی پای خودشون بایستن..باید بهشون اعتماد بنفس داد..

مهربانو شنبه 14 فروردین 1400 ساعت 04:06 http://baranbahari52.blogsky.com/

بچه های شرقی مخصوصاااا ایرانی ها اعم از دختر و پسر هر کدوم یه " ش... طلای" اساسی محسوب میشن .
مامانم میگه یه دوست خانوادگی داشتیم قزوینی بود، هر وقت ما درس نمیخوندیم می گفت : نکنه میخواین عزیز پدر و مادر بشید؟؟
میگفتیم ممد آقا عزیز پدر و مادر چیه؟؟ گفته تو قزوین به بارکشها و حمال ها " عزیز پدر مادر" میگن
حالا خدایی من اون مامان دومیه که به بچه ش گفته خودت میدونی چکار کنی رو قبول ندارم ولی با مامان اولی کاملا موافقم .

چه بامزه...
اصطلاح جالبیه من تا حالا نشنیده بودم...؛عزیز پدر مادر؛
مامان اولی بنظرم خیلی منطقی تره...کلا توی عالم همکاری هم همینطوره...

شادی جمعه 13 فروردین 1400 ساعت 22:57 http://setarehshadi.blogsky.com/

اینم مثل بقیه کاهامونه. بچه های ما از مستقل شدن فقط تنها زندگی کردنش رو یاد گرفتن. باید بدونن استقلال یعنی توانایی اداره زندگی خودشون همه جوره. مالی و ....

دقیقا همینه شادی جان....فقط دلشون میخواد جدا از والدینشون زندگی کنن دیگه چگونگیش براشون مهم نیست...از نظر خیلیهاشون استقلال یعنی همین...

پرنسا جمعه 13 فروردین 1400 ساعت 08:55

سلام
میگما منم اگه جای اون خانوم بودم پشت تلفون میگفتم: چشمت درآد میخواستی نری تا وسط راه پیادت کنن اما دلم مثل سیر و سرکه میجوشید
ولی فکر کن پدرمادرهای ایرانی چه منبع درامدی رو از دست دادن از بچه هاشون کرایه نمیگیرن
اینجا پسر ۲۴ ساله دو هفته به خاطر مدل گوشی قهر میکنه (جدی)

سلام پرنسا جان
امیدوارم برای هیچ پدر و مادری چنین استرسی پیش نیاد...من بعنوان یه مادر هر وقت یاد اینکه اون بچه در اونموقع شب و محیط پر خطر چه لحظات سختی رو سپری کرده تا نیروی کمکی خودش رو بهش برسونه قلبم تیر میکشه...
من چند تا پدر و مادر سراغ دارم که اجازه دادن بچه هاشون از خونه و آپارتمانی که اونا برای دوره بازنشستگیشون تهیه کردن استفاده کنن بشرطیکه وام بانکی اون محل رو بصورت ماهانه پرداخت کنن....
دو هفته قهر بخاطر مدل گوشی؟؟!این دیگه نوبر والا...

monparnass جمعه 13 فروردین 1400 ساعت 08:03 http://monpanass.blogsky.com

سلام یاسی

" پسر دوستم ... امروز دوستم زنگ زده با ناله و گریه میگه حالا باید چیکار کنم؟ "
تنها جواب درست همینه که گفتی
این دیگه نهایت پر روییه که کسی همچین درخواستی رو از والدینش داشته باشه مگر برای تحصیل در یه شهر دیگه

توی کشور ما هم همیشه مستقل شدن با ازدواج بوده که در سالهای اخیر افزایش تعداد زنان شاغل ولی مجرد نوع جدیدی از استقلال هم دیده میشه
استقلال بدون شغل هیچ جای دنیا عرف نیست چون بی عاری در دنیای امروز پذیرفته شده نیست و همه با دسترنج خودشونه که از خدمات استفاده میکنند

سلام مونپارناس جان
پررویی مال همون دقیقه اولشه...انقدر این بشر از والدینش متوقعه که انگار چه لطف بزرگی در حقشون انجام داده که بدنیا اومده براشون بشه مایه دردسر!! البته زورش فقط به مادر بیچاره ش مبرسه...پدرش سالها پیش برگشته ایران و کانادا بیا هم نیست...
دقیقا همینه که میگی...شغل و درامد حرف اول رو میزنه...اینکه بخوای مستقل زندگی کنی ولی یکی دیگه کرایه خونه و هزینه های دیگه ت رو پرداخت کنه دیگه واقعا توقع زیادیه...اونم توی این مملکت که یه دونه یه دلاری رو باید از زیر پای فیل برداری...

ربولی حسن کور پنج‌شنبه 12 فروردین 1400 ساعت 12:19 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
واقعا نه به اون شوری شور و نه به این بی نمکی
البته مطمئنا همه غربی ها هم اون طوری رفتار نمیکنن
راستی از اون دوستتون که برای بچه اش غذا میبرد و پسرش توی خونه اش راهش نمی داد چه خبر؟

سلام دکتر جان
بله رفتار همشون هم اینجوری نیست ...انتظار دارن بچه هاشون زود برن دنبال زندگی خودشون و زحمت رو کم کنن...احتمالا تقاضای کرایه خونه هم یه تلنگری باشه ازین نظر که بچه ها زودتر فکر باشن..
اون دوستم طفلکی باید جای دو نفر کار کنه...اخیرا براش مسیج فرستادم ..بنده خدا هنوز وقت نکرده جواب بده...بهرحال ممنون ازینکه احوالپرسی کردین.

نسرین پنج‌شنبه 12 فروردین 1400 ساعت 12:11 https://yakroozeno.blogsky.com/

البته صادقانه بگم من اگر صابخونه بودم فکر نکنم از پسرم اجاره می گرفتم.
یکی از دوستام خونه مال خودشه و اجاره می گیره گفت همونو میذارم بانک وقتی خواست واسه خودش خونه بخره بهش میدم. گفتم این میشه ولی اینم میشه که خودش یاد بگیره پس انداز کنه.
هرچند جوونا بیشتر ترجیح میدن ولخرجی کنند و فکر می کنم دوستم از من عاقلتر و منطقی تره.

بنظرم تصمیم خیلی عاقلانه ای گرفته دوستت نسرین جان...لابد هر چی به بچه ش نصیحت میکنه که باید پس انداز داشته باشه اون عین خیالش نیست...برای همین خودش دست بکار شده و برای آینده بچه ش پول ذخیره میکنه....چه مامان خوبی...

سهیلا پنج‌شنبه 12 فروردین 1400 ساعت 08:10 http://Nanehadi.blogsky.com

سلام.فکر کنم بعد از جنگ ما اینقدر بچه هامون رو لوس کردیم.میخواستیم سختی هایی که کشیدیم اونا نکشن.

سلام سهیلا جان....اینم حرفیه...شایدم یکی از عللش همین باشه..

شکوفه چهارشنبه 11 فروردین 1400 ساعت 22:33

واقعااین حجم ازاستقلال که مثلاازفرزندمون کرایه بگیریم هنوزبرامون جانیفتاده. تایه حدیش خوبه. بقیش بیرحمی. اگرتواون جاده اتفاقی برای پسرش میفتادچی؟

شکوفه جان ..منم تمام مدت داشتم به همین فکر میکردم...درسته که بچه حرف گوش نکرده ولی بهر حال عاطفه مادری لااقل در ما شرقی ها اونقدر هست که اینجور وقتها دلمون بلرزه و هر جوری هست خودمون رو بهش برسونیم...نه اینکه راحت و آسوده بگیم اگر میتونستم هم نمی آمدم...بنظرم خدا به مادر بیشتر رحم کرد تا فرزند...خدا هیشکی رو دچار چنین وجدان دردی نکنه...

نسرین چهارشنبه 11 فروردین 1400 ساعت 15:34 https://yakroozeno.blogsky.com/

منهم با حد وسط این دو روش موافقم. البته سالها کوتاهی کردم اما روشم را تغییر دادم چون متوجه شدم اگر تنها زندگی کنه، در هیچ موردی نمیتونه ادامه بده. گفتم یا برو یا در همه چیز نصف نصف. و او رفت.
دو ماه رفت با دو دوست دیگه اش زندگی کرد اما متاسفانه داشت راه درست را هم در کنار آنها به خطا می رفت. خوشبختانه با از دست دادن تمام پس اندازش از من خواست برگرده و با هم زندگی کنیم. برگشت و هنوز با او زندگی می کنم اما پول اجاره، اینترنت و آب و برق را نصف می کنیم.
روزهای یکشنبه هر دو با هم یک ساعت خانه را تمیز می کنیم. بعد هم با هم میریم خرید مواد غذایی هفتگی.
در هفته سه شب او شام درست میکنه (دستپختش از من بهتره) سه شب من. یک شب هم از بیرون بر تهیه می کنیم.
تنها کاری که از زیرش در میره تمیز کردن درست اجاق گاز بعد از آشپزیه
پشیمونم چرا زودتر شروع نکردم.

خیلی کار خوبی کردی که روشت رو تغییر دادی نسرین جان...به پسرت خدمت بزرگی کردی...فقط از قرار معلوم این تمیز کردن اجاق گاز برای همه آقایون یک معضل محسوب میشه...

افق بهبود چهارشنبه 11 فروردین 1400 ساعت 09:44 http://ofogh1395.blogsky.com

واقعا حد وسط کجاست؟
یه فرهنگ نه شرقی نه غربی در زمینه ی تربیت فرزند داریم؟
البته به نظر ما غربی های بی نمکش کردن وگرنه به نظرم به نظر خودشون کاملا نرمال و عادی هست

افق جان...بنظرم حد وسط رو باید ایجاد کرد...ما یه جاهایی اونا رو قبول نداریم و اونها هم شاید یه جاهایی روش تربیتی ما رو مورد انتقاد قرار بدن...همه ش هم به فرهنگ و نوع تربیت طرفین ربط داره دیگه..

هما چهارشنبه 11 فروردین 1400 ساعت 07:10

عزیزم متوجه شدیم کانادا خوب نیست چقدر داستان میبافید احتیاجی به اینکارها و این مدل تبلیغات از طریق داستان سازی نیست
دریغ از یک کلمه حرف درست حسابی از اون کشور
یک جوری رفتار می کنید انگار مردم کور و کر هستند و هیچکس اطرافشون نیست کانادا بوده باشه

عزیزم شما مجبور نیستی اینجا رو بخونی...شما از همون اطرافیانتون که کانادا بوده باشن بپرسین و فرمایشاتشون رو هر جور که باب میلتون بوده باشن تفسیر کنین....
بنده نه داستان میبافم و نه از منبعی تغذیه میشم برای تبلیغات زشت و زیبا بر علیه این مملکت یا هر جای دیگه ای...
شما تشریف ببرین جاهایی که اطلاعات درست و حسابی در اختیارتون بذارن...اطلاعات اینجا شدیدا ناحسابیه و در شان و اندازه سرکار عالی نیست...

اعظم46 چهارشنبه 11 فروردین 1400 ساعت 06:44

با این چیزای که خوندم اگه این کارها رو با بچه ام انجام بدم بهم میگن بی رحم کلا با استقلال بچه ها موافقم

درسته اعظم جان...این مدل رفتارها از نظر ما شرقیها بی رحمی محسوب میشه...یه سری رفتارها هم ما داریم که غربیها نمیپسندن...ولی مهم هدف اصلیه که چه غربی باشی چه شرقی مستقل بار آوردن بچه هاست...حالا هر گروه به راه و روش خودش...

رافائل چهارشنبه 11 فروردین 1400 ساعت 05:17 http://raphaeletanha.blogsky.com

قبل ترها ایرانی ها هم بچه های خوب و مستقلی بار میاوردن. الان حدود دو تا سه دهه است که فاجعه ی تربیت بچه های لوس و ننر اتفاق افتاده و من مطمئنم یک نسل بعدتر اینجا هم درست میشه. وقتی همون بچه های لوس و ننر مجبور بشن برای بچه هاشون کار کنند و زحمت بکشند اونوقت شرایط تغییر میکنه. هرچند من چشمم آب نمیخوره که از این نسل تن پرور و تنبل و لوس و خودخواه چیزی دربیاد. ای کاش پدر و مادرهای فعلی میتونستند کمی از احساسشون کم کنند و به منطقشون اضافه کنند.‌

درسته رافائل جان...باید یه تغییر و تحولی در روش تربیتی ایجاد بشه..حالا شرق و غربش رو کار ندارم ولی بنظرم این امر به اصلاحات اساسی شدیدا نیازمنده..

الهه چهارشنبه 11 فروردین 1400 ساعت 00:17

سلام
من اولین باره که کامنت میذارم
بنظرم اینجا توی ایران پدر و مادر ها(بخصوص مادر) وقتی بچه دار میشن زندگی و هدف های شخصی خودشون رو کلا می بوسن میذارن کنار و فقط به بچه می پردازن. گاهی حتی اهداف نرسیده خودشونو بهش تحمیل میکنن. بعد ازونطرف بچه هم وقتی بزرگ میشه و می خواد مستقل بشه یا بره حتی خارج کشور یا شهر دیگه ای برای کار و درس و پیشرفت احساس عذاب وجدان داره که اینهمه پدرومادرم بهم رسیدن حالا ولشون کردم و تنهان و...!
یعنی یه جور وابستگی که نه مادر مستقله و نه بچه! بعد جالبه یه جوری هم فرهنگ سازی شده و میگن دختر باباییه و پسر مامانیه که تشویق میکنن که این بندناف روانی حتما باشه!

سلام الهه جان
خیلی خوش آمدی دوست عزیزم..نظرت کاملا درسته...یکی از دوستای خودم در دوره دبیرستان و موقع انتخاب رشته دچار چنین مشکلی شده بود چون مادرش داشت بهش فشار می آورد که حتما بره رشته تجربی بخونه چون باید پزشک بشه...همیشه خدا هم سرشون منت میذاشت که من بخاطر بدنیا آوردن و بزرگ کردن شما از همه چی خودم گذشتم..طفلکی دوستم بخاطر اینکه توی معذورات اخلاقی قرار گرفته بود رفت رشته تجربی ولی هیچوقت نتونست پزشک بشه و مادرش رو خوشحال کنه.از شدت سرکوفتهای مادرش ذله شد رفت که برای خودش مستقل زندگی کنه ولی بخاطر اعصاب ضعیف و روحیه حساسش چندان قدرت سازش با شرایط رو نداشت...چند سالیه که افسردگی حاد گرفته و دارو مصرف میکنه...همیشه از مادرش دلخوره و به همه توصیه میکنه که با بجه هاشون اینطوری رفتار نکنن..

زری .. سه‌شنبه 10 فروردین 1400 ساعت 23:29 http://maneveshteh.blog.ir

چند تا نکته با هم هست، یکی اون روش تربیتی و جدیتی که والدینشون داشته اند و دیگری بازوهای حمایتی که جامعه داره. ببین میخوام بگم نمیدونم واقعا الان چقدر امکان کار کردن برای یه جوون هجده ساله تو ایران باشه؟ اما این را میدونم اینکه به بچه شون بگویند تو فقط درست را بخون نمیخواد به هیچی دیگه فکر کنی از توش هیچی در نمیاد نه یه ادم درس خون و نه یه آدم کار کن.

زری جان دقیقا همینه...باید چنین تعادلی رو ایجاد کرد...بچه ها باید یاد بگیرن کار کنن و درس بخونن...ماها میگیم بچه فقط درس بخونه..در صوزتیکه بچه اگر کار بکنه و زحمت بکشه اونوقت برای درس خوندن و هزینه ای که براش کرده ارزش قائل خواهد شد...تا زحمت نکشن ارزش امکاناتی که براشون در نظر گرفته شده را بخوبی درک نمیکنن...

سینا سه‌شنبه 10 فروردین 1400 ساعت 22:05 http://sinadal.blogsky.com

مشکل اینه که خانواده ها فکر میکنن کارشون درسته در حالی که یه مشت بی دست و پا تحویل جامعه میدن

بقول اتم جان...نه به اون شوری شور...نه به این بی نمکی... همینه که میگی...بچه ها خیلی متوقع و وابسته بار میان اگر بیش از حد حمایت بشن...

اتم سه‌شنبه 10 فروردین 1400 ساعت 21:04

نه دیگه به اون شوری شور نه به اون بی نمکی.

+اتفاقا دوستای هندی من مثلا والدینشون میگن فقط پول رنتت رو میدم و بقیه هزینه های زندگی ( که اصلا کم نیست) با خودت. ( خیلی خیلی پولدارن )دختره هم توی شیرینی فروشی کار میکنه.شیرینی میپزه و میفروشه. 19 سالشم بیشتر نیست. خیلی از این مثال ها برای دوستای چینی و هندیم دارم.( که از آسیا میان نه کانادایی هاشون)

به نظرم باید یه حدی وسطی باشه واقعا. به خصوص کسی که اینجا هست امکان هرکاری براش هست. میتونه بره کافه ویتر باشه و پول کافی نه زیادی رو در بیاره و کاملا مستقل باشه. اون دوست کانادایی اولمون رو هم واقعا اگر اون سیاست رو به خرج نمیداد چند تا پسرش روی سرش بودن بنظرم. کسی که انقدر بی مسئولیت هست که نمیدونه گاز رو باید تمیز کنه بعد از کار خودش همون بهتر که پول رنت بده. کسی که دوست دخترش خونشون دوش میگیره. (خب خونه مجردی که نیست خانواده داره اینجا زندگی میکنه. حریم شخصیشون هست)
کلا بنظرم باید کم کم شروع کنن به استقلال. (کاری که سیستم اینجا توش خیلی خوب هست اتفاقا)نه که یه دفعه بچه رو بندازی بیرون بگی حالا برو زندگی کن برای خودت تنهایی.

درست میگی اتم جان ...ولی بازم در مقام مقایسه اون خانواده هندی به دخترشون از نظر رنت دارن کمک هم میکنن..ولی یه خانواده کانادایی کرایه رو میگیرن و در نهایت باز هم میبینیم که شرقیها با عاطفه بیشتری نسبت به فرزندانشون رفتار میکنن...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد