بوی بارون ..عطر یاس

بوی بارون ..عطر یاس

از دیروز یاد بگیر...برای امروز زندگی کن ...و به فردا امید داشته باش.
بوی بارون ..عطر یاس

بوی بارون ..عطر یاس

از دیروز یاد بگیر...برای امروز زندگی کن ...و به فردا امید داشته باش.

دو سناریو در یک صحنه

طبق معمول امروز که جمعه ست رفته بودم خرید برای آخر هفته...یه چرخی توی فروشگاه میزنم و یه مقدار خرت و پرت برمیدارم  و آخرش سبد خرید بدست میام سمت صندوق برای پرداخت...نفر جلوییم توی صف یه خانم جوان سیاهپوسته بهمراه دو تا پسر بچه شیطون و بانمک که از سر و کول همدیگه بالا میرن و یه خانم تقریبا پیر که از روی شباهت زیاد میشه فهمید که مادر اون خانم جوان هست..یکی از پسرها اسباب بازی دستشه که بشکل موتوره و اون یکی کوچیکتره یه عروسک بشکل سرباز رو برداشته ...خانم جوان با بی حوصلگی میگه خوب ...دیگه الان نوبتمون میشه...ببرین عروسکها رو بذارین سر جاش...هر جفت بجه ها با اخم میگن نه..میخوایمشون...خانم جوان با چشم غره میگه  الان نه بعدا میاییم میخریم و با نگاه سعی داره چیزی رو به بچه ها بفهمونه...دولا میشه و در گوش پسر بزرگتر چیزی رو نجوا میکنه...پسر بچه میگه خوب دو روز که چیزی نیست....مادربزرگشون که  داره با دقت حرکات اونا رو نگاه میکنه میگه نیلا... اشکالی نداره..اسباب بازیها رو من پرداخت میکنم..چیزی نگو بهشون....نیلا که معلومه کمی عصبی شده دستپاچه میگه مامان..نباید لوسشون کنیم..اینا دارن بد عادت میشن..اطاقشون انقدر پره که نمیشه توش قدم گذاشت...پسر بزرگتر میگه پس اگه بخاطر اینه چرا بمن گفتی پول نداریم و اگه اینا رو بخریم تا دو روز دیگه نمیتونم بیام خرید؟! نیلا  که دیگه حالا کاملا عصبی شده با غیظ میگه واقعا دهن لقی...اگه میخواستم بقیه بفهمن یواشکی بتو نمیگفتم...معلومه که خیلی از کوره در رفته ولی توی جمع و جای عمومی نمیتونه برای بچه خط و نشون بکشه...دیگه نوبتشون شده و جنسها رو میذارن روی میز صندوقدار تا براشون حساب کنه...مادر بزرگ که یه خانم قد بلند سیاهپوسته سریع دست دراز میکنه و اسباب بازیها رو میذاره جلوی صندوقدار و میگه این دو تا جنس رو من پرداخت میکنم و قبل ازینکه دخترش اعتراضی بکنه رو به بچه ها میگه اینا رو بعنوان کادوی کریسمس براتون میخرم...بچه ها از ذوقشون دست میزنن و نیلا  که در برابر عمل انجام شده قرار گرفته از مادرش تشکر میکنه ...مادربزرگ رو به من و صندوقدار میگه من برای دیدن بچه ها از سودان اومدم...دخترم هنوز مادر بزرگ نشده که بتونه احساس منو درک کنه...میدونم که الان از دستم عصبانیه چون در امور تربیتی اون دخالت کردم و با یه حالت شیطنت به نیلا خیره میشه...و بعدش چهارتایی خوشحال و خندان فروشگاه رو ترک میکنن..

هنوز از فروشگاه بیرون نیومدم که از خونه بهم زنگ میزنن و ازم میخوان براشون خرید کنم..دوباره برمیگردم و بعد از برداشتن اون جنس دوباره میرم توی صف..ایندفعه پشت سر یه پسر جوان و قد بلند و دو تا خانم که کاملا مشخصه مادر و دختر هستن قرار میگیرم...پسر جوان دو تا بسته چیپس و پفک برداشته..مادرش بلند میگه استیو پول خوراکیهات رو من پرداخت میکنم ولی بمحض اینکه رسیدیم خونه باید بهم پول رو پس بدی...پسر جوان با آرامش میگه باشه مامان ..توی خونه پول نقد ندارم..فردا از بانک میگیرم بهت میدم...مادرش با غیظ میگه چرا فردا...همین الان سر راه میریم بانک پول بردار...پسر جوان میگه مامان اینا 10 دلار هم نمیشه...خوب گفتم بهت پس میدم دیگه..حالا چه فرقی میکنه امروز یا فردا؟ اصلا مامان بزرگ میشه شما به مامان 10 دلار بدین تا از نگرانی در بیاد؟ من کارت بانکم رو خونه جا گذاشتم...مادربزرگ با نگاه خشکی از بالای عینک به نوه ش میگه استیو..حتما حواست هست 16 سالته و در این سن خیلی زشته از من یا مادرت بخوای برات خرج کنیم!!!اگه جای تو بودم در شرایطی که پول همراهم نیست بحساب دیگری خوراکی نمیخریدم...ما بهت گفتیم داریم میریم خرید..وقتی پول نداری چرا همراهمون اومدی؟!باید یاد بگیری بودجه بندی کنی...مادر پسر جوان هم تند تند به نشانه تایید سرش رو تکون میده...استیو با یه حالت دمغ میگه باشه..الان میرم چیپس و پفک رو میذارم سر جاشون...مادر بزرگ میگه تصمیم درستیه...هر دو دور شدن استیو رو نگاه میکنن و بعدش شونه هاشون رو میندازن بالا...جداگانه پول جنسهایی که خریدن پرداخت میکنن و سه تایی میرن از فروشگاه بیرون...

توی مسیر برگشتن به خونه با خودم فکر میکنم حق با کدوم گروهه؟اون خانواده سودانی یا این خانواده کانادایی؟کدوم روش تربیتی بیشتر جواب میده؟

یادمه چند سال پیش که با دوستم و مادرش که از ایران برای دیدارشون اومده بود رفته بودیم خرید..صندوقدار یه دختر جوان کانادایی بود و موقع پرداخت از بسکه دوستم و مادرش با هم تعارف کردن و هی کیف پول همدیگه رو قاپ زدن تا نذارن طرف مقابل پول اجناس رو پرداخت کنه ..اون صندوقدار اولش با تعجب و کمی هم ترس بهشون نگاه کرد و بخیالش اینا دارن دعوا میکنن ولی وقتی من براش توضیح دادم که قضیه از چه قرار و ایندو فقط دارن تعارف میکنن چقدر یکهو حالت چهره ش عوض شد و به یه حالت خنده و حسرت  خاصی  به دوستم گفت خوش بحالت..من از 14 سالگی کار کردم و دستم توی جیب خودم بوده..حتی اگر به مادرم التماس هم بکنم هرگز بهم پول قرض نمیده...شما شرقیها چقدر با هم مهربونین!!!

یاد نامه سهراب سپهری که از نیویورک  به دوستش فرستاده بود میوفتم...که براش نوشته بود: ایران مادرهای خوب دارد و غذاهای خوشمزه و روشنفکران بد و دشتهای دلپذیر و ....همین. روحش شاد.




نظرات 12 + ارسال نظر
نرگس باران شنبه 13 آذر 1400 ساعت 01:24

خیلی خوب بود! عالی بود!
راستش من سبک کانادایی رو ترجیح میدم. به نظرم خودم به شخصه خیلی بی عرضه و پروو بار اومدم با سبک شرقی! درسته سختی سبک کانادایی خیلی بیشتره، ولی در عوض بچه ها مستقل میشن و میتونن روی پای خودشون وایسن.

از آدمهای روراست و صادق خیلی خوشم میاد...دمت گرم نرگس جون...البته حدسم اینه که در مورد خودت یخورده کم لطفی میکنی...دیگه تا اون حد هم نیست گلم...

جودی از امریکا جمعه 12 آذر 1400 ساعت 09:31

انگار این کاناداییا خیلی سفت و سختتر از امریکاییا هستن! والا دوست من کرایه خونشو نصفشو مامانش میداد نصفشو باباش! فاندشم خودش میرفت مواد میخرید یه وقتایی! من الان که دقت میکنم میبینم مامانم اینا منو به روش کانادایی بزرگ کردن والا! پول تو جیبی ما نداشتیم نمیدونستیمم چیه. مامانم میگف پول تو جیبی میخای کار کن ظرفارو بشوری ساعتی ۲۵ تومن (هزار تومن نه ها) بری کلاس ریاضی بزاری درس بدی بیشتر!
فک میکنم روش دوم خییییلی بهتره اما به شرطی که از اونور بوم نیافتن برای گرفتن پول از بچه!

روش مامانت مال هر چی و هر کجای دنیا که هست عالی بوده...دستشون درد نکنه...اینکه تو الان انقدر مستقلی و توی یه کشور غزیب با تمام تبعیضات و بدجنسیهایی که در حق ما مهاجرها میکنن تونستی استاد دانشگاه بشی نتیجه روش تربیتی و سختگیریهای همون موقع هاست جودی جانم..

شکوفه پنج‌شنبه 11 آذر 1400 ساعت 04:44

به نظرم باید حد وسط روعمل کرد حتی اون مامان بزرگ سودانی هم بایه تیر دونشان زدهم دل بچه هاروبه دست اورد وهم هدیه کریسمس روجلوجلو داد وغروردخترشم حفظ شد.دومی به نظرم دیگه زیادی رک بود.مفتیکه نمیخواست بده پسره که گفته بود فرداپولت رومیدم

واقعا درسته شکوفه جان....میانه روی و اعتدال از همه ش بهتره...تا به هیشکی آسیب روحی و جسمی نرسه ولی شایدم استیو چندان خوش قول نبوده و بر اساس تجربیات قبلی باهاش خیلی خشک و رسمی رفتار کرده باشن...

زری.. سه‌شنبه 9 آذر 1400 ساعت 04:31 http://maneveshteh.blog.ir

خب یاسی جان بنظرم خیلی مقایسه ات درست نیست، ببین اون مادربزرگ به قول خودش از راه دور اومده بوده، کادو خریده و اینکه بچه ها کوچکتر بودند. مادرشون بهش میخوره بچه هاش 16 ساله بشوند بیشتر شبیه مادر کانادایی باشه:)
در مورد اینکه کدوم روش را میپسندم، خب من اصولا آدم راحت گیری نیستم و مقتصدانه خرج کردن را به بچه هام یاد میدم. اما برام جالب بود یه بچه 16 ساله خوراکیهاش را از جیب خودش باید بخره. دوست دارم بدونم والدینشون عموما چه خرج هایی را برعخده ی خود بچه میگذارند

والا جور دیگه نمیشد مقایسه کنم...آخه هر دوشون توی شرایط یکسان اتفاق افتادن.

الهه دوشنبه 8 آذر 1400 ساعت 14:39

فرهنگ غربی از نزدیک ندیدم. اما خب بنظرم بهتره.
توی ایران مادر و پدر بعد فرزند دار شدن دیگه انگار زندگی نمیکنن. همش تلاش میکنن بچه به بهترین جاها برسه. بعد بچه میرسه و عذاب وجدان میگیره و دپرس میشه که وای مادرپدرم زندگی نکردن تا من برسم اینجا و پیر شدن بخاطر من و...
ولی تو فرهنگ غربی بنظرم هر کسی برای خودش تلاش میکنه. بچه میفهمه پول از کجا میاد. وابستگی بیخودش کم میشه و... البته کلا وضع الان ایران جوری شده که اگه تا هفت جد قبل هم بخوان بچه رو تأمین کنن و خود بچه هم کار کنه از عهده خرج و مخارج عروسی و... به زور برمیاد!

اینا یه جوری رفتار میکنن که بچه بفهمه باید زودتر روی پای خودش بایسته...ولی قبول دارم وضعیت معیشتی هم در امر بسیار دخیله...متاسفانه توی مملکت ما الان جوری شده که پدر و مادر ها خیلی هنر کنن گلیم خودشون رو از آب بکشن بیرون...

سیم سیم دوشنبه 8 آذر 1400 ساعت 03:54

به نظرم آدم وقتی وضعیت کشور سودان رو با کشور کانادا مقایسه کنه معلوم میشه کدوم روش بهتره. اگه این مدل زندگی جواب میداد مردم این کشورها در به در دنبال راهی نبودن که با بدبختی خودشون رو به کشورهای غربی برسونن.
البته دوست سوئدی من اگه واقعا به پول نیاز داشته باشه از مادرش قرض میگیره و بعدش هم بهش پس میده. دیگه همه غربی ها هم این مدلی نیستن که عضو خانواده شون بهشون «التماس» کنه و اینا بگن نه. در بیشتر مواردی که این اتفاق می افته دلیلش سابقه بد طولانی طرفه.

از قدیم گفتن آدم خوش حساب شریک مال همه ست...اینا توی فرهنگشون به قرض دادن هم اعتقاد چندانی ندارن و معتقدن باید ارزوها و خواسته هات با اندازه پولت هماهنگ باشن.

افق بهبود یکشنبه 7 آذر 1400 ساعت 22:32 http://ofogh1395.blogsky.com

من همین سیستم شرقی هر چند کمی لوس رو بیشتر دوست دارم
البته احساس میکنم نسل جدید یه خورده روش زیاد شده،احترام نمیذاره ،رسیدگی نمیکنه به والدین ولی کلی توقع کمک مالی و این جور چیزا داره

دقیقا همینه که میگی..

monparnass یکشنبه 7 آذر 1400 ساعت 12:48 http://monparnass.blogsky.com

سلام یاسی
چقدر چالشی نوشتی !!!
ارجح دونستن یکی از دوسبک زندگی که توصیف کردی کار مشکلیه
ولی من بدون منطق و صرفا از روی دل معتقد به همون روش اول یعنی روش خودمون هستم
اگر تعارفات بی پشتوانه رو که در این فرهنگ متاسفانه مثل سمه و باعث رواج دورویی شده کنار بذاریم این روش زندگی خیلی انسانی تره
ما چیزی داریم به اسم ایثار و از خود گذشتگی که برامون داره انجام میشه یا ما داریم برای افرادی انجام میدیم
همین مادرامون که دارن پخت و پز و بشور و بساب توی خونه ها رو انجام میدن
یا
پدرهایی که صبح میرن سر کار و شب بر می گردند
یا
هزینه هایی که ما بچه ها تا فارغ التحصیلی و رفتن سر کار و گاهی حتی بعد اون به پدر و مادرامون تحمیل می کنیم و اونها اینو با عشق می پذیرند و انجام میدن از مواردیه که توی فرهنگ منطق گرا و سرد غرب نیست

چه عشقی نوه به مادر بزرگی داشته باشه که حتی حاضر نیست - با هر هدفی- حتی یک پفک براش بخره؟

مادر بزرگی در فامیل داریم که حتی هزینه کلاس خصوصی نوه اش رو می ده تا اون ضعف درسی اش رو جبران کنه

این همه فرشته توی فرهنگ غرب هست ؟

سلام دوست جان

این همه فرشته توی فرهنگ غرب هست ؟
والا چه عرض کنم؟؟!! اگر رفتارهایی از قبیل :
باید کرایه اطاقت رو بدی..
سهم اینترنتی که تو مصرف میکنی انقدر شده...پرداخت کن.
دوستت میاد اینجا میره حموم...سهم قبض آب و گاز برای تو میشه انقدر..یادت نره بپردازی!!
ماشین رو بردی با دوستهات به گشت و گذار...چرا باک خالی برگردوندی ...ببر بنزین بزن بیار...
اگه نمیتونی شهریه این ترم دانشگاهت رو پرداخت کنی مشکل خودته...این ترم مرخصی بگیر بیشتر کارکن...
هزینه ازدواجت با خودته و طرف مقابل...ما مثل مهمون میاییم و برمیگردیم..رو کمک مالی ما حساب نکن...
و......
........
اگه این چیزا رو در نظر نگیریم ....بر طبق نظرات و فرهنگ ما شرقیها...بعله...ابلیس هم جزو فرشتگان خداوندست...

پریمهر شنبه 6 آذر 1400 ساعت 23:50 https://parimehr.blogsky.com

روش کانادایی رو بیشتر میپسندم اما به روش سودانی عمل میکنم

پاسخ بسیار هوشمندانه ای بود...آفرین..

نسرین شنبه 6 آذر 1400 ساعت 13:28 https://yakroozeno.blogsky.com/

چه عجب یاسی خانم نوشت! شوخی می کنم اینروزا من درکت می کنم چون واقعا وقت ندارم.
مسلماً روش دومی درست تره. اما قبول دارم که بیشتر مادرا کار اولی رو انجام میدن.
اون روش ایرانی که خیلی ناجور و بی منطقه.
یه دوست ایرانی دارم عاشقشم ولی هر وقت میریم قهوه ای با هم بخوریم عزا می گیرم چون دقیقاً منو هل میده عقب. روز اول زود زدم کناتر و وقتی نشستیم گفتم رفیعه جون دفعهً بعد اینکار رو نکن خیلی زشته. اینبار تو پرداختی بار من دیگه من حساب می کنم، گفت تلافیه؟ گفتم نه، دارم جلو جلو هلامو میدم
دلم یرای شعراش سهراب عزیز سپهری بهترینم تنگ شد. عجب انسان با کمالی بود. حیفش بود از این دنیا بره... یا برعکس!

بخدا هر وقت که بتونم میام سریع اینجا...آره ..این جور رفتارها از نظر خارجیا واقعا عجیبه...با یه حیرتی نگاه میکنن که آدم خجالت میکشه..

صفا شنبه 6 آذر 1400 ساعت 02:13 http://mano-tanhae-va-omid.blogsky.com

جدا کدوم روش صحیح تر و مفیدتر هست . من خودم روش کانادایی ها رو میپسندم . بچه ها باید یاد بگیرن مستقل بشن . اما اگر جوون اهل کار نباشه یا بلند پرواز باشه و هر کاری رو قبول نکنه چکار باید کرد ؟؟

صفا جان ...اینجا روش تربیتیشون یه جوریه که حتی جواهای بلند پرواز اندازه دستشون میاد...حتی خانواده های ثروتمند هم مدلی رفتار میکنن که فرزندشون بره برای خودش هرچند یه کار سطح پایین پیدا کنه و متعهد بشه که پول در بیاره....اینجاست که بچه میفهمه اگر میخواد ترقی کنه و به اونچیزی که میخواد برسه باید بیشتر تلاش کنه...اینجا اکثرا از مک دونالدز شروع میکنن ...خوب معلومه که یه کار خیلی معمولیه با حقوق کم...بقول یکی از آشناها ..رشد و ترقی کاری و اجتماعی خودش و همسرش از کار در همین مکدونالدز شروع شده...

ربولی حسن کور شنبه 6 آذر 1400 ساعت 00:06 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
فکر میکردم بیشتر فروشگاه های ایرانی برین!
فکر میکنم با نگاهی به دو کشور میشه حدس زد کدوم روش درسته! گرچه ما واقعا نمیتونیم اون طور رفتار کنیم.
یه مادربزرگ سودانی چقدر خوب انگلیسی حرف میزده.

سلام
اینجا فروشگاه ایرانی خیلی زیاد نیست...اون چند تایی هم که هستن از ما دورن..آره ..خانمه با ارفاق خوب حرف میزد..البته چند تا غلط گرامری یواشکی هم داشت که من مچش رو گرفتم ولی هیچ به روشون نیاوردم...مهم اینه که منظورش رو رسوند.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد