بوی بارون ..عطر یاس

بوی بارون ..عطر یاس

از دیروز یاد بگیر...برای امروز زندگی کن ...و به فردا امید داشته باش.
بوی بارون ..عطر یاس

بوی بارون ..عطر یاس

از دیروز یاد بگیر...برای امروز زندگی کن ...و به فردا امید داشته باش.

خرید پرماجرا (قسمت اول)

تو اون مجموعه ای که چند سال پیش زندگی میکردیم یه وقتایی پیش میومد که همسایه ها قبل ازینکه جابجا بشن آگهی میزدن روی تابلوی  دم در مدیریت و اعلام میکردن که میخوان وسایل اضافی خونه رو قبل از تخلیه واحدشون به حراج بذارن...معمولا هم وسایل خوب و با کیفیت رو با قیمت خیلی مناسب میشد ازشون خرید..یه روز اسوتلانا (که قبلا معرف حضورتون هستن) بدو بدو اومد گفت یاسی الان یکی از همسایه ها اومد اجازه گرفت و اعلامیه فروش اثاثیه شون رو زد روی تابلو ...بیا تا بقیه اهالی راهی نشدن و جنسهای خوبشون رو نخریدن  زودتر بریم ...با اونکه چیزی لازم نداشتم ولی با تشویق اسوتلانا راهی شدیم....آهان..تا یادم نرفته یه شرحی هم درباره دو تا از همسایه ها بدم...دو تا خانم خیلی پیر بودن که هر چی یکی از اونا موقر و مهربون بود اون یکی هتاک و بددهن و نژاد پرست..

اون خانم موقر رو خانم مادلن صدا میزدن...یه سگ خیلی آروم و مهربون داشت که همه توی مجموعه دوستش داشتن...انقدر رفتار این سگ دوستانه بود که چند بار تا بچه ها در ماشین رو باز کردن بدو بدو اومد پیششون توی ماشین نشست و میخواست با ما بیاد بیرون...یادمه بارها به مناسبتهای مختلف مثل شب کریسمس یا جشن هالووین و.... برای اهالی مجموعه کوکی و مافین درست کرد و آورد..

اون خانم عصبانیه رو خانم دوروتی صدا میزدن..خدا نصیب نکنه...این خانم با سایه خودش هم میجنگید و همیشه خدا توی خونه اینا تنش و دعوا بود..شوهرش رو سالها پیش از دست داده بودو با پسر و دخترش زندگی میکرد که اونا هم علی رغم سن بالا هنوز مجرد بودن و گویا اصلا حوصله دیدن روی ماه همدیگه رو نداشتن!!! چون مدام صدای داد و فریاد از خونشون میومد و عین نقل و نبات فحش های آب نکشیده بینشون رد و بدل میشد!! یه بار که با دو تا بچه ها از سمت خونشون رد میشدیم خانم دوروتی رو دیدیم که با حالت عصبی توی ایوان حیاط پشتی خونه شون نشسته و داره سیگار میکشه...زیر لبی با خودش حرف میزد و یکهو انگار یه مطلب مهمی رو وسط دعوا فراموش کرده باشه با یه فریاد بلندی روش رو بسمت پنجره نیمه باز اطاق پذیرایی خودشون کرد و هتاکی رو از سر گرفت ..دخترش هم کم نیاورد و از داخل خونه هوار کشید و با بدترین الفاظ ممکن مادرش رو چنان مورد لطف و نوازش لفظی قرار داد که من یکی از خجالت جلوی بچه هام آب شدم!!!

همون شد درس عبرت که تا بشه از سمت خونه اونا رفت و آمد نکنیم!!!

اسوتلانا که ماشاا...کعب الاخبار اون مجموعه محسوب میشد یه بار گفت شوهر دوروتی از دست کارای این خودشو سالها پیش سر به نیست کرده و از اون به بعد حال دوروتی هی بدتر و بدتر شده و الان سالهاست داروهای قوی اعصاب مصرف میکنه....هر دو تا فرزندش هم تحت تاثیر رفتارای مادرشون بسیار عصبی هستن و ....خلاصه خیلی مورد داشتن این خانواده...

حالا اینایی که گفتم همینجا داشته باشین تا بقیه ش رو عرض کنم...ما بخیال خودمون که چقدر زرنگیم و حالا اولین نفری هستیم که در خونه اون همسایه فروشنده اثاثیه رو داریم میزنیم سلانه سلانه و خوش و خندان راهی شدیم ...هنوز به در خونه شون نرسیده دیدیم به به...ملت غیور همیشه حاضر در صحنه قبل از ما آگهی رو دیدن و اقدامات لازم هم انجام شده...کلی همسایه از سر تا ته مجموعه ریخته بودن توی خونه اونا و در حال بررسی اجناس و چونه زنی سر قیمتها بودن...

اسوتلانا رفت سمت لباسهایی که برای فروش گذاشته بودن و یه پالتوی خوش دوخت خیلی نو رو برداشت و پوشیدش...اسوتلانا قد کوتاه و ظریف اندام بود...قد پالتو براش بلند بود و باید کوتاه میشد..ولی معلوم بود که خیلی خوشش اومده و علی رغم بلندی پالتو میخواد برش داره...با لبخند روش رو بطرف من برگردوند و پرسید چطوره؟ بهم میاد؟ که یکهو یه نفر با صدای گوشخراش و لحن عصبی گفت: نه..اصلا بهت نمیاد...اون پالتو برای آدمهای کوتوله درست نشده!!! اول توی آینه یه نگاه به قد خودت بکن بعد دست بذار روی اون پالتوی شیک و خوش دوخت!!!

نظرات 7 + ارسال نظر
مهربانو جمعه 1 بهمن 1400 ساعت 22:46 http://baranbahari52.blogsky.com/

یا عیسی مسیییح دروتی

به به...ببین کی من رو سرافراز کرده؟؟؟ امروز من خیلی خوش شانسم که مهربانو جون اومدم پیشم...کجا بودی گلم؟ یاد فقیر فقرا کردی...خیلی دلتنگت بودم...کلبه درویشی ما رو صفا بخشیدی....قربون قدمت...

ربولی حسن کور چهارشنبه 29 دی 1400 ساعت 21:09 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
چرا من زودتر نفهمیدم که آپ کردین؟
خب انگار دوباره رفتین خاطرات ابدی
منتظر قسمت دومش هستم.

سلام دکتر جان
کم سعادتی من بود.
خاطرات همیشه همراهم هستن....رفیق شفیقیم باهم...

زری.. سه‌شنبه 28 دی 1400 ساعت 20:02 http://maneveshteh.blog.ir

اون صدای دوروتی بود؟
من بودم میگفتم قدش را کوتاه میکنم و با این توضیح قائله را میخوابوندم.

اصلا من جاش بودم جوابش رو نمیدادم...از هر کسی باید باندازه شعورش انتظار داشت..

نسرین دوشنبه 27 دی 1400 ساعت 13:02 https://yakroozeno.blogsky.com/

کاش خونسرد بهش جواب بده: از تو نظر نخواستم.
تعمیرات لباس بهترین راه حله که گفتی. میشه سایزشو کوچیک کرد البته اینجا اینکار ارزون نیست ولی خب اگه اون پالتو اینقدر خوبه، ارزششو داره.
اگه هم خودش خیاطی بلده که چه بهتر. منتظر میشم ببینم چه کرد.

راست میگی نسرین جانم...یه وقتایی تعمیرات لباس از قیمت خرید خودش بیشتره...

پریمهر یکشنبه 26 دی 1400 ساعت 22:11 https://parimehr.blogsky.com

رسم خوبیه که همسایه ها رو خبر میکنن.
بچه های دروتی چطور تحمل میکنن
خدایا بعضیا چه راحت آدما رو تحقیر میکنن

دقیقا...با اینکار هم خریدار و هم فروشنده هر دو سود میکنن...
والا بچه هاش اصلا تحمل نداشتن...حسابی از خجالتش در میومدن..

monparnass یکشنبه 26 دی 1400 ساعت 02:11 http://monparnass.blogsky.com

سلام یاسی
"ملت غیور همیشه حاضر در صحنه قبل از ما ... و در حال بررسی اجناس و چونه زنی سر قیمتها بودن... "

واقعا فکر نمی کردم اونجا هم اجناس دست دوم انقدر مشتری داشته باشه .
حدس میزنم تعداد زیادی از اونها مهاجرینی بودند که خونه و زندگیشون رو فروخته بودند و اینجا در حال کامل کردن اسباب و اساسیه مورد نیازشون بودند
وگرنه ما شنیدیم درآمد خود کانادایی ها غیر مهاجر، اونقدر هست که نیازی به این نوع صرفه جویی ها نداشته باشند .
البته از قدیم ما عادت داشتیم مرغ همسایه رو غاز ببینیم
شاید من هم از همون دسته "غاز بین " ها هستم





پ.ن :
you are wellcomback Dear YASSI

سلام دوست جان
نه والا...اصلا هم غاز بین نیستی...واقع بین هستی..خیلی هم درست حدس زدی..اون مجموعه که ما بودیم اکثرا مهاجر بودن و میخواستن دوباره خونه زندگی تشکیل بدن...بالطبع دنبال جنس باکیفیت و ارزون بودن و هیچ فرصتی رو از دست نمیدادن...خرید از همسایه خیلی به نفعشون بود چون برای وسایل سنگین مجبور نبودن هزینه حمل بپردازن... از همه مهمتر اینکه پول رو نقد میپرداختن و مالیاتی هم در کار نبود....
مرسی از خوشامد گوییت مونپارناس جان...

منجوق شنبه 25 دی 1400 ساعت 23:31 http://manjoogh.blogfa.com/

اخی
حالا خریدش یا نه؟

گر صبر کنی ز غوره حلوا سازی...منجوق جان

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد