هوا که یک کم افتابی میشه ملت میریزن کنار دریاچه ها و توی پارکها...دیروز با پسرم رفتیم همین پارک محلی خودمون...بچه ها توی محوطه بازی پارک سر و صدا میکزدن و بزرگترا هم بصورت گروهی و دو نفره یا نشسته بودن روی چمنها یا هم که در حال قدم زدن بودن...
توی مسیری که قدم میزدیم دقیقا روبرومون یه اقای میانسال با سگش داشت پیااده روی میکرد و دو تا پسر جوان هم جلوی ما به فاصله چند قدمی بودن که اونا هم یه سگ رو همراه داشتن...به فاصله تقریبا دو متری از همدیگه..سگ اقای میانسال که از روبرو میومد یکهو شروع به بالا و پریدن کزد و خودش رو با حالت بدو بدو بسمت سگ ایندوتا جوان کشوند...سگ پسرها هم عکس العمل نشون داد و رفت طرفش.. خلاصه..دردسرتون ندم....دو تا سگها که در یک لحظه یه دل نه بلکه صد دل عاشق همدیگه شده بودن شروع کردن به رفتارهای عشقولانه در ملا عام....اونم وسط پارک عمومی....
چشمتون روز بد نبینه..یکهو یکی از پسرها نعره ای کشید و اول به زبان شیرین فارسی و چند لحظه بعد به انگلیسی شروع کرد به فحشهای ابدار دادن و تقریبا با لگد سعی میکرد سگ اقای میانسال رو از سگ خودشون دور کنه....حالا فقط مجسم کنین حال اون دو تا دلداده عاشق و بعدش حالت بهت زدگی اقای میانسال و ماها که دور و برشون ایستاده بودیم رو!!!
پسر جوان خطاب به اقای میانسال به انگلیسی هوار زد که: چرا سگ احمقت رو تربیت نکرده میاری توی خیابون؟؟!! فقط حواست باشه که من سگم رو میبرم پیش دکتر برای معاینه...اگر باردار شده باشه من ازت شکایت میکنم...زود باش مشخصاتت رو بده وگرنه باید تا پلیس بیاد اینجا منتظر بمونی!!!!خیال کردی!!! این سگ مثل ناموس منه....من ولت نمیکنم...
من و پسرم خنده مون گرفته بود .. بیجاره اقای میانسال ..یه نگاهی با تاسف بهشون کرد و گفت خیلی. ببخشید ولی این یه حرکت طبیعیه بین سگها...اینکه جرم حساب نمیشه!!!!
پسره بازم شروع کزد به بددهنی و توهین....اخرش اقای میانسال با یه قیافه حق بجانب بهش گفت برو هر کاری میخوای بکن...اگر به شکایته منم بلدم ازت شکایت کنم...و ضمن دور شدن بلند بلند گفت ایکاش اول قوانین مربوط به نگهداری از حیوانات رو بدونین بعد بیارینشون پیش خودتون...
پسر جوان خطاب به اون دوست و همراهش به فارسی گفت..دیدی؟؟ خوب حالشو گرفتم...ترسید زد بچاک....بعد در حالیکه با هم حرف میزدن دور شدن...
واقعا نمیدونم اسم این رفتار رو که فقط باعث ابروریزیه چی میشه گذاشت؟؟!!! اینم داستان پیاده روی دیروز ما ....
چه ماجرای جالبی، از تجسم اون صحنه و حال دوتا سگ بیچاره هم خندهام گرفت و هم متاسف شدم از این رفتارهای زشت و نسنجیده.
میبینی شادی جان؟؟!! ادم نمیدونه گریه کنه یا بخنده به این جور رفتارها؟؟!!
عجب رفتار زشتی داشته اون پسر واقعا تو اینجور مواقع آدم شرمنده میشه که با این کار به حیثیت و آبروی کل ایرانیها لطمه می زنن.
اره صفا جان...خیلی کار زشتی کرد..بنده خدا اقاهه خیلی حرص خورد...ازین ابروریزیها بسیار دیدیم توسط هموطنان و شرمنده شدیم...
چقدر آدم ناراحت می شه رفتارهای این جوری از هموطن خودش می بینه. باور کن از خوندنش شرمنده شدم.
حق داری بخدا...ادم از خجالت اب میشه..
سلام یاسی جون کلا ایرانی های همیشه در صحنه همه جا نقش دارن
چقدر برام عجبیه که اینجور مسائل اخلاقی داره عادی میشه آخه لخت سوار دوچرخه
سلام گلم
حالا فاجعه ش اینه که با این وضع راه میوفتن توی ملا عام جلوی چشم همگان...اونوقت یه عده میان تشویقظون هم میکنن!!! اینو دیگه کجای دلمون بذاریم؟؟!!
" هفته پیش توی ونکوور همشون لخت مادر زاد سوار دوچرخه شدن و ..."
یا للعجب !!!
یعنی نمیشه خوبی های تمدن غرب رو در جایی
بدون هرزگی هاش داشت؟ درهم فروخته میشه؟
پ.ن:
فکر می کنی هستن کشورهایی از بلوک غرب که چارچوبهای اخلاقی در اونها بیشتر رعایت میشه ؟
مثلا سوییس یا نروژ یا اسپانیا یا ...؟
یه جایی بالاخره هست که اخلاق گراتر باشن از این کانادای هفتاد و دو ملتی ؟
بنظرم هر جا که با همجنسگرایی. و مواد مخدرهنوز مخالفت میکنن خوبه...هر جای دنیا که میخواد باشه...
سلام یاسی


چند جمله اول رو که خوندم با توجه به عنوان پستت
ذهنم رفت سر یه مساله انسانی
فکرش رو هم نمی کردم داستان اینطوری پیش بره
کلک زدی ناقلا
پ.ن :
فکر می کنم اونجا هم
علی رغم گل و گشاد بودن چار چوبهای اخلاقی
برای رفتار در بیرون خونه
قواعدی هست و محدودیتهایی
که الزاما باید رعایت بشه
اگه
بجای دو تا سگ
دو تا آدم بودن
و همون
" یه حرکت طبیعی بین آدمها "
رو انجام می دادن
پلیس مداخله می کرد
یا همه از کنارشون بی توجه می گذشتن؟
سبام مونپارناس جان
والا اون قدیم ندیما که هنوز یه لقمه ابرو داشتن این جماعت حرکات طبیعی ابتدایی خیلی متداول بود...اون قسمتهای ماجرا که ته باع اجرا میشدن رو در ملاعام ما ندیدیم...
ولی از صدقه سر همجنسگراها این روزا شاهد و ناظز یه صحنه هایز هستیم که قابل توصیف نیستن وکلا کم کم داره یه حسی بهمون دست میده که وسط جنگل بین یه عده حیوان وحشی که خبری از تمدن ندارن زندگی میکنیم...هفته پیش توی ونکوور همشون لخت مادر زاد سوار دوچرخه شدن و راه افتادن توی کوی و برزن ....پستی و بلندیهای بدنهای شل و سفتشون رو فرو کردن توی چشم کوچیک و بزرگ...
یا هم که توی مدرسه جلوی چشم اون همه بچه معصوم یه پیرمرد غول بی شاخ و دم پاشده اومده لخت و عور شروع کرده به رقصیدن....چرا ؟ چون میخوان از سنین کم برهنه گرایی رو بین بچه ها ترویج بدنن...خدارو شکر که بچه های ما دیگه نمیرن مدرسه...وگرنه خدا میدونه چی پیش میومد.. البته ما هم اینجا نمیموندیم و باید دوباره جمع میکردیم میرفتیم یه جای دیگه...