هوا بس ناجوانمردانه سرده و بعد از مدتها تونستیم همدیگه رو به صرف قهوه دعوت کنیم بلکه به این بهانه یک کم از پیله تنهاییامون دربیاییم...میگه من خیلی بدبختم...هیچوقت شانس درست و حسابی نداشتم...هی من دلیلی و برهان میارم که نه بابا...تو حواست نیست که خیلی هم خوشبختی..باز خودشو میزنه به کوچه علی چپ و اصرار داره به اینکه همه اشتباهات عمدی و غیر عمدی زندگیش رو بندازه گردن بخت و اقبال و خلاص...آخر یه نفس عمیقی میکشم از سر خستگی و بهش خیره میشم...یاد حرف خدابیامرز پدر بزرگم میوفتم که همیشه میگفت: آدمیکه خوابه رو راحت میشه بیدار کرد ولی امان از وقتیکه یکی خودشو زده باشه به خواب!!! دلم میخواد بهش بگم تو بدبختی یا اون دوستمون که همیشه جلوی بقیه مانور عشق و علاقه بی اندازه بین خودش و شوهرشو میده و اصرار داره که اونا رو بعنوان یه زوج خیلی نمونه و خوشبخت به همه معرفی کنن اونوقت یه روز کاری که اتفاقا سرت هم خیلی شلوغه تلفن میزنه و با بغض و گریه التماس میکنه یه وقت بذاری همون روز ببینیش چون داره به مرز جنون میرسه و بعد که دیدیش تا یه هفته مثل آدمهای منگ و مات میشی چون دیگه نمیدونی باید به چه چشمی به اون حیوان دو پا که عنوان شوهر عاشق و پدر فداکار رو یدک میکشه نگاه کنی!!! شوهری که با وجود یه زن نجیب و بچه های نازنین با سه تا زن بدکاره بطور همزمان در ارتباطه و زن بیچاره ش که نمیدونه این دردسر رو چجوری رفع و رجوع کنه و فقط تو رو امین دونسته تا پیشت درد دل کنه و ازت راه چاره ای بخواد.....دلم میخواد بهش بگم بدبخت تویی یا اون یکی دوست و همکار سابق که انقدر رفتارهای غیر عادی از پسرش دیده تا راضی شده با یه صکص تراپیست درباره این مشکل پسرشون مشورت کنن ....تازه پسرش هی روز به روز هم داره بدتر میشه...دلم میخواد بهش بگم بدبخت تویی یا اون همکار من که داره سر دو تا شغل سخت جون میکنه تا از پس مخارج سنگین تحصیلی و کرایه آپارتمان پسر بی مسئولیتش بر بیاد و عوض دستت درد نکنه پسرش با کتک و تهدید شبونه از خونه بیرونش کرده و اون چند وقت پیش با خجالت گفته که مدتیه داره توی ماشینش زندگی میکنه چون دیگه پولی براش نمیمونه تا جایی رو برای خودش کرایه کنه...دلم میخواد خیلی چیزای دیگه رو هم بهش بگم ولی......چاره ای بجز سکوت ندارم...سکوتی که سرشار از ناگفته ها هست و خواهد بود...
بار دیگه یه راه دیگه رو امتحان کن.
ازش بپرس: چه چیزای مثبتی در کنار اینهمه منفی تو زندگیته.
منظورم اینه که وادارش کنی غیرمستقیم به نصفهء پر لیوان هم فکر کنه. شاید این سوال موثر باشه.
تو دوست خوبی هستی براش که اینهمه حرف منفی را تحمل می کنی
نظر لطفته که میگی من دوست خوبی هستم ولی راستش خودم فکر میکنم بیشتر شنونده خوبی هستم براش...دوست داره حرفهای دلش رو بدون اینکه قضاوت بشه بزنه و من همیشه برای شنیدن درد دلهاش حاضرم...
آدمی که فکر میکنه بدبخته رو نمیشه هیچ جوری اصلاحش کرد. با یه همچین آدمی سالها سر و کار داشتم.
اصلا بهش یاد ندادن نکات مثبت زندگی خودش رو هم ببینه...عوضش تا دلت بخواد امار خوشبختی های دیگرون رو در میاره و میشینه به مقایسه کردن خودش با اونا...
وااای چه مشکلات سخت و پیچیده ای بعضیا دارن و چقدر بده که ادم نعمتای ریز و درشت زندگیشو نبینه
همینکه نعمتها رو نمیبینن زندگی رو براشون غیرقابل تحمل کرده..
عجب مشکلاتی ... اون هم تو کشور غریب که حتما مضاعف میشه این سختیها ...
خوبه گاهی با توجه به این مشکلات حواسمون باشه و برای خودمون مسایل رو بزرگ نکنیم .
صفا جان زندگی درکنار فامیل نزدیک و دوستانی که در مواقع لزوم به سرعت برق و باد خودشونو میرسونن و کمک حال میشن نعمتیه که تا ازش محروم نشیم به ارزشش پی نمیبریم...اینجا انقدر همه درگیر کار و نون بدو .. آب بدو هستن که دیگه مجالی برای کمک به همدیگه نمی مونه..یکی از دوستام میگفت انقدر تنهایی بهم فشار میاره که گاهی وقتها میشینم با گربه م درد دل میکنم!!! چون تو اون لحظاتی که نیاز دارم با یکی حرف بزنم معمولا هیشکی در دسترس نیست...
بعیده کسی رو که باور داره آدم بدبختیه بتونی با هزار تا دلیل و برهان قانع کنی که بدبخت نیست. من بودم بهش میگفتم که راست میگی تو خیلی آدم بدبختی هستی . چون این یک بازیه که طرف مقابل سعی میکنه تلاش تو رو برای قانع کردنش با شکست مواجه کنه.
آخه میدونی مشکل چیه ترانه جون؟این دوستم سابقه افسردگی داره و مدتها قرصهای قوی اعصاب مصرف میکرده..الانم تحت نظر دکترشه و اون به اطرافیانش توصیه کرده که هیچگونه نذارن این خانم دوباره وارد فاز دپرشن بشه...تقریبا اون برنده شد از بسکه حرفشو تکرار کرد ولی من تا آخر دیدارمون سنگرمو حفظ کردم هی نکات مثبت زندگیش رو یادآوری میکردم..هرچند که گوش شنوایی نیست و مرغ فقط یه پا داره!!!
سلام
برای همینه که میگن باطن زندگی خودتونو با ظاهر زندگی دیگران مقایسه نکنید
سلام دکتر جان
دقیقا همینه...من هر چی تلاش کردم بهش بقبولونم نشد که نشد .. هی طوطی وار دلایل خودشو میاورد... چه میشه کرد؟ بقول نیاکان پاک ما ...نرود میخ آهنی در سنگ...
سلام
کاش ما بفهمیم هیچ کس مثل خودمون نمی تونه حالمون رو خوب کنه
بعد با همه شرایط کنار می آییم
سلام سمانه جان..کاملا درست میگی...انسان تا با خودش مهربان نباشه نمیتونه از پس مشکلاتش بربیاد...باید نقاط ضعف و قوه خودمون رو پیدا کنیم و بپذیریمشون...
ای وای.واقعا چقدر مشکل تو زندگی مردم هست.
سهیلا جان...اگه بدونی تا حالا با چه ماجراهایی روبرو شدم توی این غربت سرد...