بوی بارون ..عطر یاس

بوی بارون ..عطر یاس

از دیروز یاد بگیر...برای امروز زندگی کن ...و به فردا امید داشته باش.
بوی بارون ..عطر یاس

بوی بارون ..عطر یاس

از دیروز یاد بگیر...برای امروز زندگی کن ...و به فردا امید داشته باش.

موی سپید و توی آیینه دیدم...

بارها ازم پرسیدن چرا موهاتو رنگ نمیکنی؟بعضیا با مهربونی بعضیا با یه حالت گوشه کنایه...جالبه که هموطنانم اینو عدم توجه به ظاهر میدونن ولی غیر هموطنها که اکثرا کانادایی و اروپایی هم هستن همیشه بهم گفتن چقدر ازینکه ظاهرم طبیعیه خوششون میاد...حتی یکی از همکارام که یه آقای کاناداییه یه بار بهم گفته بود شما چطوری انقدرخوب موهاتونو رنگ میکنین؟؟؟رنگی که استفاده کردین خیلی طبیعیه!!!در اصل من سالها پیش باید موهام رو رنگ میکردم ..چون بطور ارثی قسمت جلوی سرم مثل یه خال موی سفید دارم...یادمه وقتی دوره دبیرستان بودم بین خانمها مش کردن مو خیلی مد شده بود...این چند تار موی سفید که با موهای تیره ترقاطی میشدن از زیر مقنعه درست حالت موی مش شده رو برای بیننده تداعی میکردن و همین شده بود مایه دردسر من !!! دیگه انقدر منو کشونده بودن توی دفتر و ازم سوال جواب کرده بودن که خسته شده بودم..یادم میادسال سوم دبیرستان اوایل سال تحصیلی بود یکی از ناظمها که تازه به دبیرستان ما منتقل شده بود و از جریان خبر نداشت با یه حالتی که انگار به یه کشف بزرگی نائل شده  و انتظار داره جایزه نوبل بهش بدن مچ دستم رو گرفت و کشون کشون برد دفتر و جلوی اونهمه معلم و دفتر دار و خود مدیر مقنعه منو با زور از سرم برداشت که ثابت کنه موهام مش شده ست....و البته قیافه کنف شده ش دیدنی بود وقتی  بقیه با پوزخند براش توضیح دادن داستان موهای منو ..حالا جالبه که خودشو از تک و تا هم ننداخت و گفت منم تعجب کردم که آخه مگه مش به این طبیعی میشه؟؟!!!بعد هم دبیر ادبیاتمون که به حاضر جوابی معروف بود با لهجه شیرین اصفهانی گفت اگه آرایشگرش خدا باشه حتما هم همینجوری طبیعی میشه..
.من به عقاید و سلایق همه احترام میذارم..ولی هیچ اصراری ندارم برای خوشایند یه عده خاص مدام توی سالنهای آرایشی پرسه بزنم یا بدنبال یه رنگ موی خیلی ایده آل و مد روز تمام فروشگاههای شهر رو زیر پا بذارم تا خدای نکرده ظاهرم به اندازه کافی در نظر بعضی بینندگان و معاشران موجه نباشه...من همینم ...معتقدم که با طبیعت نمیشه جنگید...زیبایی هایی که در وجودمون هستن در واقع به ودیعه نهاده شدن و طبیعت کم کم اونا رو ازمون پس میگیره و به نسل بعد از ما میده..اصرار به داشتن زیبایی بعد از سنین جوانی و متوسل شدن به روشهای مصنوعی نظیر جراحی های پلاستیک و گذاشتن انواع پروتزها..بوتاکس..بعضی وقتها عوارض مخربی رو در بردارن که جبران ناپذیره..تا حالا چندین بار شنیدم که طرف در حین جراحی بینی فوت کرده....یا لیپوساکشن کرده بعد از عمل آمبولی داده یا هزار تا عیب و ایراد دیگه.. .همین رنگ مو...شاید خیلیها متوجه نباشن چقدر خطرناکه ولی تا بحال دو نفر از نزدیکانم مبتلا به سرطان پوست و خون شدن و دکترها رنگ کردن متناوب موی سر و تماس با مواد شیمیایی  اون رو یکی از عوامل اصلی ابتلا به این بیماری تشخیص دادن...آخه خوشگلی به چه قیمتی؟یادمه اولین باری که موهامو رنگ گذاشتم تا یک هفته حالت سرفه و سردرد دمار از روزگارم در آورده بود و تا بیام بهتر بشم ریشه های سفید جوونه زده بودن و از توی آیینه برام دهن کجی میکردن...دوباره روز از نو...روزی از نو...خوب که چی بشه؟خودمو عذاب بدم و مریض بشم که ظاهرم شیک و دلپسند یک عده بشه؟؟؟..;میخوام نشه...نمیدونم شایدم از نظر بقیه این طرزفکر اشتباهه...شاید پیرو فلسفه" بکشم و خوشگلم کن "باشن و هیچ چیز بغیر از داشتن یه ظاهر زیبا و آراسته براشون مهم نباشه...حتی سلامتی..نظرشون محترمه...ولی  خودم مرجحا سلامتی رو انتخاب میکنم و بدون هیچ رودروایسی میگم "هر کی منو میخواد باید با همین گیس سفیدم بخواد"...بعله اینجوریاس...
نظرات 4 + ارسال نظر
جودی چهارشنبه 15 بهمن 1399 ساعت 04:09

قبل شروع کلاسم نشستم دارم پستای قدیمیتو میخونم! بعد مدتها کلی مشترکات با یه بلاگ نویس پیدا کردم. این موی سفید که میگی یه همخونه داشتم که موهاش به طرز زیبایی یه تیکه سفید جلوی سرش بود که با ترکیب موی مشکیش خیلی جذاب بود. یادمه ما همیشه ازش تعریف میکردیم تا اینکه من یه دختر ایرانیو که تازه از ایران اومده بود دعوت کردم خونمون و اونم تا این همخونه منو دید سریع گف وای چرا رنگ نمیکنی؟!!! همخونم یه نگاه متعجبانه بش کرد و گفت من اولین بار از کسی همچین چیزی میشنوم معمولا همه یا تعریف میکنن یا اگه تعریف نکنن سکوت میکنن. بعد به من نگاه کرد گف اگه تو رو ندیده بودم میگفتم ایرانیا همه همینطوری دوست دارن علایق خودشونو به تو غالب کنن. خولاصه که فرهنگ زشتی داریم متاسفانه.

آخی..منم خیلی از آشنایی با تو خوشحالم جودی عزیزم و دقیقا همین حس بهم دست میده که درد دلهامون خیلی مشترکه...چقدر حرکت اون هموطنمون زشت و توی ذوق بزن بوده!!! همخونه ت هم خیلی محترمانه جوابشو داده...یعنی اگر خوشت هم نیومده از موهای من باید مواظب حرف زدنت باشی و یا حداقل سکوت کنی که تعریف نکرده باشی...ای خدا...ما ها کی میخواییم یاد بگیریم؟؟!!!

مهربانو جمعه 28 آذر 1399 ساعت 23:04 http://baranbahari52.blogsky.com/

عزیزم بچه که بودم همیشه ایندرا گاندی رو که تی وی نشون میداد دلم میخواسن موهام به زیبایی اون باشه . اینکه بصورت یک تیکه ی مشخص موی ادم سفید بشه خیلی زیباست ولی معمولا موهای ادم از قسمت جلو سفید میشه ما بصورت ارثی از طرف مادرم دیر موهامون سفید شد ولی امان از وقتی که تو موهاتو رنگ روشن تر از واقعیتش کنی و ریشه های سفید بزنه بیرون وبنابراین مو میشه سه رنگ .
مامان من درست زمانی که اینطوری شد موهاشو کوتاه کوتاه کرد و گذاشت سفیدا دربیان و رنگ نکرد حالا یه جوگندمی شیک و یه دست شده

منم یه مدت ملقب بودم به "ایندریا گاندی" سلامت باشن مامان جان...بهترین تصمیم همینه که گرفتن...چون گذاشتن موهاشون بحال طبیعی رنگ عوض کنن خیلی خوبه..باور کن خیلیها دوست دارن موهاشون خودبخود جوگندمی بشه چون واقعا شیکه...

ستایش پنج‌شنبه 27 آذر 1399 ساعت 22:03 http://mimsina.blogfa.com/

من آرایش کردن و رنگ کردن موهام رو دوست دارم. چون تاثیر خیلی زیادی روی ظاهرم می ذاره. ولی به ندرت این کارو انجام می دم. چون حس می کنم این فقط برای موقعیت های خاص خوبه و اگر بخوای همیشه انجامش بدی تبدیل به یه بار سنگین میشه. من خیلی دوست دارم آرایش کردن خودم رو یاد بگیرم که خودم بتونم راحت خودمو درست کنم ولی هیچ وقت نفهمیدم از کجا شروع کنم. ولی به نظرم لطفی که توی طبیعی بودن هست توی میک آپ نیست.

ستایش جان تو هنوز خیلی جوانی و جوانی خودبخود طراوت و زیبایی بهمراه داره...حتی اگر هم به آرایش کردن علاقمندی سعی کن خیلی ملایم باشه...جوریکه زیبایی صورت شیرین و دلفریبت رو تحت تاثیر قرار نده...

نگار پنج‌شنبه 27 آذر 1399 ساعت 18:38 https://zanekhoshbakht.blogsky.com/

یاسی جان راستش برای من این موضوع با چشمها و مژه هام بود. دیستان که هیچی اما راهتمایی و دبیرستان و دانشگاه بارها تست شدم که خط چشم و ریمل و ... نزده باشم.
نمی دونم ما چون حساسیم، دوست نداریم به ظاهرمون دست بزنیم یا واقعا ذاتیه. من اگه ریمل بزنم، رژ بزنم یا هر جور پنکک، حتی یه گردنبند یا گوشواره ظریف، تمام وقت وزنش رو حس می کنم. لاک که می زنم حس می کنم ناخنهام دارند خفه می شن. من همیشه توی ایران محکوم به حتی خنگ بودن شدم. واقعا می گم. چون بنظر بقیه خانمها بلد نبودم خوشگل کنم و دلبر بشم.
اما واقعا برای من به اون حس خفگی، اون زمان و زحمتش نمی ارزه.
خدا رو شکر این جوری هم نبوده که جنس مخالف ازم خوشش نیاد. نمی دونم. اما شاید این راحت بودن با همین که هستم، باعث می شده حس کنند فرق دارم.
یه دوست داشتم توی دانشگاه هجده سالگی موهای بلند و دو رنگ خاکستری مشکی داشت. خیلی قشنگ بود. می تونم تصور کنم.
واقعا درست می گی. توی کانادا من خیلی راحتم. از خونه می پرم بیرون یادم میاد حتی وقت مو شونه کردن هم توی آینه نگاه نکردم. اما اصلا نگران قضاوت نیستم.

منم دقیقا همینجوریم...انقدر که به آرایش کردن عادت ندارم تحمل مواد آرایشی نظیر پنکیک و رژ و ریمل و ... برام خیلی سخته...همه ش حس میکنم ایکاش بشه برم یه گوشه اینا رو از روی سر و صورتم پاک کنم...منم با لاک ناخن میونه خوبی ندارم..جمعا شاید تا حالا دو سه بار لاک زده باشم که اونم به ساعت نکشیده دربدر دنبال استون گشتم که پاکشون کنم.یادمه دوران دانشگاه بقیه همدوره ایها با آرایش و بزک میومدن و همیشه با انتظامات دانشگاه گیسک ریسک داشتن...چون من همیشه تیپم ساده بود و با صورت بدون آرایش میرفتم معروف بودم به "بچه مثبت و پاستوریزه"خدا میدونه پشت سرم به چه القابی مزین میشدم...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد