بوی بارون ..عطر یاس

بوی بارون ..عطر یاس

از دیروز یاد بگیر...برای امروز زندگی کن ...و به فردا امید داشته باش.
بوی بارون ..عطر یاس

بوی بارون ..عطر یاس

از دیروز یاد بگیر...برای امروز زندگی کن ...و به فردا امید داشته باش.

یادها و خاطره ها...

خدا رفتگان همه رو بیامرزه....عموی پدرم مرد بسیار محترم و مظلومی بود...بیشتر تاکید روی مظلومیتش دارم و دلیلش هم چیزی نیست جز رفتارهای همسرش..این زن عموی پدرم خیلی مستبد و سلطه جو بود...همیشه خدا خورده فرمایش داشت..صد البته که تحسین و تقدیری هم در کار نبود...حتی اگر دستوراتش به بهترین نحو هم انجام میشدن بازم یه گوشه لب زن عمو بالا بود...باور کنین گاهی حس میکردیم جوری به عموی بیچاره خیره شده که انگار داره به یه موش کثیف توی جوی خیابون نگاه میکنه...بعضی وقتها که دیگ محبتش میجوشید اجازه میداد همین 4 تا و نصفی فک و فامیل پراکنده شوهرش به اندازه فقط یه تک پا...نه بیشتر ...برن بهشون سر بزنن و کارایی که انجامشون دیگه از عهده عمو جون خارج بود رو طبق نظارت و سرپرستی زن عمو جون انجام بدن و بعدش به شرطیکه تمام استکان نعلبکی های استفاده شده رو خوب بشورن و خشک کنن و خدای نکرده ظرفشوری رو به گند نکشیده باشن رفع زحمت کنن تااااا دفعه بعد که دوباره زن عمو جون احضارشون کنه واسه خرحمالی های احتمالی بعدی....

یادمه هر سال دقیقا از اواسط بهمن ماه زن عمو به تکاپو میوفتاد که چند نفر رو اجیر کنه بیان براش خونه تکونی کنن..خودشون هرگز صاحب بچه نشده بودن و صد البته کی بهتر از قوم شوهر مظلومش...نه ادعایی داشتن و نه توقعی...انقدر هم عمو جونشون رو دوست داشتن که بخاطرش بیخیال اونهمه کار در آستانه سال تحویل بشن و گروهی همشون بسیج بشن راه بیفتن برای خونه تکونی خونه اونا...برادر زاده ها هم به بهانه اینکه عیبی نداره حالا میریم دلشون شاد بشه یه وقت غصه نخورن که چرا اولاد ندارن اینجور وقتها به دادشون برسه و ...قرار میذاشتن و با هم راهی میشدن...حالا اینا رو داشته باشین تا بگم تو خونه عمو جون اینا چه داستانهایی پیش میومد...زن عمو جون اصلا به فامیل شوهرش هیچی رو روا نمیدونست..یعنی اینو در نظر نمیگرفت که بابا..من اگه از بیرون کارگر بگیرم باید هم مزد بدم هم عیدی و تازه خیلیها کلی وسیله که از نظر صاحبخونه بدردنخوره ورمیدارن...دریغ ازینکه دو تا پیمونه برنج و یه مشت باقالی خشک رو با هم دمی باقالی بکنه بذار جلوی این بدبختها که سر ظهری با یه کاسه ماست سق بزنن و پاشن به بقیه خورده فرمایشات ایشون رسیدگی کنن...تازه لیچار هم بارشون میکرد...اوا فروغ جون مثل اینکه چشمهای تو هم از من بدتر داره کور میشه!! تار عنکبوت به اون گندگی رو نمیبینی گوشه سقف؟؟!!وای محسن تو چقدر آب مصرف میکنی واسه شستن یه تیکه قالیچه!!خونه خراب شدم!!!چاه پر شد بی انصاف!! منیره خانوم حواست رو جمع کن بیزحمت!!پارسال تو کمد ظروف رو تمیز کردی...الان یه ساله آزگاره دنبال دو تا کارد و یه چنگال قدیمیم میگردم غیب شدن..حتما تو نیست و نابودشون کردی!!..

خلاصه بندگان خدا از صبح علی الطلوع تا غروب همینجور کار میکردن و آخرش هم با کوله باری پر از متلک و ناسپاسی از جانب زن عمو و کلی شرمندگی از طرف عمو جون برمیگشتن...یادمه یه سال دو تا از نوه ها رو با خودشون برده بودن و علی رغم غر زدنها و چشم غره های زن عمو جون موقع خداحافظی عمو جون نفری 100 تومان به بچه ها عیدی داده بود...دختر عمو کوچیکه میگفت ما داشتیم کفشها مون رو میپوشیدیم که دیدیم زن عمو به یه بهانه ای بچه ها رو صدا کرد توی اطاق و وقتی بیرون اومدن هر دوشون خیلی دمغ بودن...وقتی علتش رو جویا میشن میبینن هر دو تا بچه با گریه میگن که زن عمو اون اسکناس 100 تومنی رو ازمون گرفت و نفری 20 تومن بهمون داد...بیچاره دختر عموها هر دوشون آتیش گرفته بودن و کلی حرص و جوش خوردن ولی بیچاره ها از ترس اینکه یه وقت بین زن و شوهر اختلافی نیوفته سکوت کردن و چیزی بروز ندادن...کلا همیشه جلوی زورگوییهای زن عمو جون کوتاه میومدن و میگفتن عیبی نداره...اگه ما حرفی برنیم و گله ای بکنیم دق دلیش رو سر عموی مظلوممون در میاره..اون طفلکی اذیت میشه...

خرحمالیها رو از قوم شوهر میکشید عوضش از خانواده خودش هیچ توقعی نداشت...ماشالله یه پادگان خواهر زاده و برادر زاده داشت که هیچ مزاحمتی واسه اوقات شریفشون نداشت...مثل مهمون میومدن مینشستن ازشون پذیرایی میشد و میرفتن..کاسه رو هم جای کوزه نمیذاشتن...عوضش اگر فک و فامیلهای عمو جون اونطرفها پیداشون میشد خبری از پذیرایی که نبود هیچ انتظار داشت ریخت و پاش فامیلهای خودش رو هم برادرزاده های شوهرش جمع و جور کنن...نمیدونم....هنوز که هنوزه وقتی میخوان بگن کسی آروم و مظلومه زود اسم  خدابیامرز عمو جون رو میارن...رفتارش مثال زدنی شده..

الان سالهاست هر دوشون فوت کردن...ولی یاد و خاطره رفتارها شون هنوز بیاد همه هست...یکیشون سمبل مهربانی و گذشت و اون یکی مظهر زورگویی و ستمگری...

حالا چی شد درباره شون نوشتم؟...دیشب با یکی از اون پسرعموها که زن عمو جون 100 تومنی ش رو گرفت حرف میزدم...ازش پرسیدم: زن عمو به چه کلکی اون اسکناس 100 تومنی رو ازشما آتیشپاره تونست بگیره؟! گفت: گولمون زد ..بهمون گفت اون اسکناسه کثیف و زشته ..بیایین با اینا عوضش کنم براتون...تا بخودمون بیاییم اسکناس 100 تومنی ها غیب شدن و 20 تومنی ها رو داد دستمون و راهیمون کرد...حرکت خیلی زشتی بود...بعد از اون هر وقت عیدی از کسی میگرفتم سریع میبردم میدادم به پدر یا مادرم برام نگه دارن تا دیگه کسی  نتونه ازم پسشون بگیره ..ای روزگار...عیبی نداره..این نیز بگذرد...

با همه اینا ..من بازم دلم یک عید قدیمی میخواد....از او عیدها که آخرین روز مدرسه تمام بشه...بدو بدو بیام سمت کوچه مون و بوی عطر شیرینی خونگی که برای عید آماده میکردن رو با تموم وجودم حس کنم...بعضی وقتا چقدر زود دیر میشه...



نظرات 10 + ارسال نظر
پرنسا سه‌شنبه 3 فروردین 1400 ساعت 11:00

سلام عیدتون مبارک
منم با دکتر ربولی موافقم تو همه فامیلا یه زنعمو یا زندایی این مدلی هسسسسست

سلام پرنسا جان...عید شما هم مبارک دوست عزیزم...
چی بگم والا؟خدا همشون رو ارشاد کنه..

زری .. سه‌شنبه 3 فروردین 1400 ساعت 05:42 http://maneveshteh.blog.ir

خدا رحمتشون کنه، اما نمیدونم چرا اینجور موقع ها اصلا بیشتر از دیگرانی که اجازه میدهند یه نفر به خودش اجازه بده که ظلم کنه، حرصی میشم :(
یاسی جون سال نوت مبارک انشاالله برای همه سال خوبی باشه:)

ممنونم زری جانم...عید تو هم مبارک نازنین...ممنون
خدا رفتگان شما رو هم بیامرزه..بنظرم هم ظالم مقصره هم مظلوم...

نسرین دوشنبه 2 فروردین 1400 ساعت 11:31 https://yakroozeno.blogsky.com/

کامنت منجوق خیلی خنده دار بود. دمت گرم منجوق جان

غزال دوشنبه 2 فروردین 1400 ساعت 05:02 https://otaaaq.blogsky.com/

کاش میشد یه بار برای همیشه خان عموها رو نجات داد. هممون فکر کنم توی نزدیکان ازین خان عموها داریم.

طفلکی ها...خیلی گناه دارن همشون..

منجوق دوشنبه 2 فروردین 1400 ساعت 02:04 http://manjoogh.blogfa.com/

به نظرم شماها به جای این که دست به دست بدین و خونه تکونی کنین باید دست به دست هم میدادین و زن عمو رو یه تکونی میدادین

چی بگم والا؟ ما که بچه بودیم کاری از دستمون برنمی اومد...

نسرین شنبه 30 اسفند 1399 ساعت 12:48 https://yakroozeno.blogsky.com/

شبیه عموی پدرت را فکر کنم هر کسی تو فامیلش داره یاسی جان. شبیه همسرش هم. ولی بقول دوستان همه می دونیم تا به ظالم رو بدیم مظلوم واقع میشیم.
منهم خیلی دلم عید قدیمی می خواد. بوی خوبی داشت که دیگه نداره. بخصوص امسال.
بهرحال نوروز را بهت تبریک می گم و برات آرزوهای خوب دارم. خانوادتاً شاد و سلامت باشید.

خیلی ممنونم نسرین جانم...راست میگی ازین تیپ زوجها توی همه فامیلها هستن...خدا همشون رو هدایت کنه...یاد اون زمانها بخیر...دیگه عیدها و عید دیدنیها هم مجازی شد..هییییی روزگار
قربون محبتت گلم...برای تو و پسر دسته گلت سال خوبی رو آرزو میکنم...شاد و سلامت باشین.

سهیلا شنبه 30 اسفند 1399 ساعت 08:38 http://Nanehadi.blogsky.com

سلام.یه قاعده کلی هست:
ستمکش گر بسازد با ستم هایی که میبیند نگهدار ستمکار است.
خدا همه رفتگان رو رحمت کنه.

سلام سهیلا جان...درسته کاملا موافقم..

Safa جمعه 29 اسفند 1399 ساعت 22:55 http://Www.mano-tanhae-va-omid.blogsky.com

عجب !!! چه آدمهایی پیدا میشن . چطور میتونن اینهمه ظالم باشن و چرا عموتون اینهمه مظلوم بوده ؟
خدا هر دوشون رو بیامرزه از آدمها جز یاد و خاطره چیزی نمیمونه .
مهم این هست که از ادم نام نیک و یادش بخیری بمونه .

صفا جان...خیلی ببخشی ها..در مثل مناقشه نیست...ولی طبق یه ضربالمثل قدیمی میگن اگه به مرده رو بدی توی کفنش خرابکاری میکنه...یعنی چی؟یعنی اگر به یه آدم بیشتر از فهم و درکش بها داده بشه چون ظرفیت این همه محبت و توجه رو نداره قدر دان نخواهد بود...خدابیامرز عمو جون بارها مورد ملامت قرار گرفت که چرا زنش رو ادب نمیکنه و اصلا دلش به چیه این خانم خوشه که سالهاست داره محیط خشک و پر از تنشی که زن عمو براش درست کرده رو تحمل میکنه؟؟!!همیشه با خوشرویی میگفت :عیبی نداره...چیزی توی دلش نیست..نه اینکه بچه دار نشده...کمی حساس و آتیشی مزاجه...یعنی همیشه جوری حرف میزد که بقیه هم حساب کار دستشون بیاد و خدای نکرده توهین و گله ای در کار نباشه...
منم موافقم با فرمایشت صفا جان...آخرالامر از همه فقط یه خوبی و بدی بجا میمونه..

ربولی حسن کور جمعه 29 اسفند 1399 ساعت 21:15 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
فعلا که همه مردم یک چنین زن عمویی دارن
البته اسمش یه چیز دیگه است

سلام دکتر جان
بعله...اسمش دقیقا همونه..و خدا همه مخلوقاتش رو از شر این موجود سلطه جو حفظ و حمایت کنه...الهی آمین

monparnass جمعه 29 اسفند 1399 ساعت 18:15 http://monparnass.blogsky.com

خدا همه اسیران خاک رو بیامرزه
ولی
با این رفتار ها آخرش به کجا رسید؟

والا به هیچ جا...تا تونست از شوهر مظلوم و ستم کش خودش کند و یه گوشه قایم کرد تا بخیالش پس انداز کنه واسه روزگار پیری و کوریش!! بعد از فوت عمو جون یه جنگ زرگری راه انداخت و پای همه فامیل شوهرش رو از اون خونه براند...چند وقت بعد به سختی بیمار شد..اقوام خودش تا شاهی آخر پس اندازش رو به بهانه هزینه درمان ازش گرفتن و کفگیر که به ته دیگ خورد بردن گذاشتنش سرای سالمندان ..همونجا هم فوت کرد.

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد