بوی بارون ..عطر یاس

بوی بارون ..عطر یاس

از دیروز یاد بگیر...برای امروز زندگی کن ...و به فردا امید داشته باش.
بوی بارون ..عطر یاس

بوی بارون ..عطر یاس

از دیروز یاد بگیر...برای امروز زندگی کن ...و به فردا امید داشته باش.

به نام آن که دُر و گوهر و اشک آفرید...

با دوستم قرار گذاشتیم بریم بعد از مدتها یه قهوه بخوریم و کمی گپ بزنیم...چون کمی دیر تصمیم گرفتیم مک دونالدز نزدیکه تعطیل بشه..دوستم زودتر از من رسیده و پشت میز نشسته به انتظار...رو به در ورودیه و از پشت شیشه داره منو میبینه...با خوشحالی برام دست تکون میده...همزمان با من یه خانمی که از شکل و ظاهرش معلومه از بی خانمان هاست هم میخواد وارد بشه...در رو براش باز نگه میدارم ...دو تا ساک دستی داره که معلومه همه وسایلش رو داخل همونها با خودش حمل میکنه...لبخند میزنه و تشکر میکنه..بدون اینکه چیزی سفارش بده میره سر یه میز میشینه و از توی ساک دستیش یه جعبه غذا در میاره ...جلوی صندوق ایستادم تا برای خودم و دوستم قهوه سفارش بدم...یکی از کارمندها سرک میکشه و به یه نفر دیگه میگه برو به دفتر اطلاع بده این خانمه دوباره اومده...هیچی نمیخره ولی میز رو اشغال میکنه..

قهوه ها رو برمیدارم و میرم سر میز خودمون...اون خانم ردیف بغل درست روبروی من و کنار دیوار نشسته...با ولع داره غذا میخوره...چند لحظه بعد رییس که یه مرد جوان هندی هست بطرفش میاد و با ملایمت ولی آمرانه بهش میگه این بار چشم پوشی میکنم ولی دفعه آخره .....میزها برای مشتریانی هستن که غذا رو از همین رستوران تهیه کنن...زن سرش رو بلند میکنه و با چشمهای آبی درشتش به اون آقا خیره میشه و میگه باشه..متاسفم..

چند لحظه بعد از سر جاش بلند میشه و با جعبه غذای توی دستش میره بطرف یه آقا که با توجه به لباسهای گرد و خاکی و سر و روی ژولیده و موهای چرب و روغنی ش معلومه او هم بی خانمانه...با مهربونی بهش میگه من این غذا رو میخوام با تو قسمت کنم...برای من خیلی زیاده..ببین به این طرفش دست نزدم...مرد با شگفتی نگاهش میکنه..آخرین جرعه لیوان قهوه ش رو سر میکشه و میگه..ممنونم ..اما میتونی بذاری بعدا خودت بخوریش..خانم جواب میده درسته ولی این خوشحالم میکنه که تو هم ازین غذا  بخوری و گرسنه نخوابی...آقا لبخند میزنه و میگه ممنونم..راستش فقط به اندازه این قهوه ای که ازینجا خریدم پول داشتم..مجبور شدم قهوه بخرم که بیرونم نکنن...خانم رضایتمندانه لبخند میزنه دستش رو توی جیب کاپشنش میکنه و چند تا سکه در میاره میذاره روی میز کنار همون جعبه غذا و قبل ازینکه بطرف میز خودش برگرده دولا میشه و از روی کلاه سر اون آقا رو میبوسه...آقا با قدر دانی نگاهش میکنه...خانم برمیگرده وسایلش رو برمیداره برای آقا از دور دست تکان میده و بما که خیره نگاهش میکنیم لبخند میزنه ...ازرستوران میره بیرون..دوستم سعی میکنه زود اولین قطره اشکش رو پاک کنه ولی برای انکار کمی دیره...چون اشکهای من خیلی زودتر سرازیر شدن....واقعا بخشندگی ثروت نمیخواد...یه دل بزرگ میخواد به وسعت دریا..

نظرات 11 + ارسال نظر
رافائل یکشنبه 8 فروردین 1400 ساعت 03:41 http://raphaeletanha.blogsky.com

سلام یاسی جان. سال نو مبارک.
چه چیزی خوبی نوشتی و چقدر از کامنت های مونپرناس و توضیحات شما استفاده کردم. چه کیفی داره که فهمیدم گیلانی هستی، هچین گلا مانسته!

سلام گلم...سال نوی شما هم به میمنت و مبارکی..تی جانو قوربان..
چقدر خوشحالم که گیلانیهای عزیزم رو اینجا میبینم...

سهیلا پنج‌شنبه 5 فروردین 1400 ساعت 21:01 http://Nanehadi.blogsky.com

چقدر زیبا.ممنون با ما قسمت کردی.

تشکر فراوان سهیلا جان...ممنونم که مورد توجهت قرار دادی...

زری .. پنج‌شنبه 5 فروردین 1400 ساعت 19:59 http://maneveshteh.blog.ir

آدم وقتی میخواد به کسی کمک کنه باید درجا همون لحظه همون کار را بکنه وگرنه اگر بخواد حساب کتاب کنه دیگه اون کار را نمیکنه یا اگر هم کرد اون شیرینی و لطف خاص را نداره.

دقیقا همینه ...هرگز نباید در کمک و انجام کار خیر دچار تردید شد...

منجوق پنج‌شنبه 5 فروردین 1400 ساعت 10:27 http://manjoogh.blogfa.com/

منم یه بار شاهد یک همچین چیزی میون افغانها بودم
اشکم دراومد

طفلکیها...واقعا تاثر آوره..

monparnass پنج‌شنبه 5 فروردین 1400 ساعت 05:12 http://monparnass.blogsky.com

یاسی خانوم
باور بکنی یا نکنی چیزهایی که می نویسی خیلی در واقعی تر شدن دید من نسبت به زندگی در کشور های دیگه علی الخصوص کانادا تاثیر داره

نه اینکه ما اینجا سالهاست گرفتار سو مدیریت در عرصه های مختلف خرد و کلان شدیم ، بطور غیر عقلانی فکر میکنم که خارج از اینجا به دلیل مدیریت درست مشکلات ، مشابه وجود نداره
نوشته های تو به من و امثال من که هرگز جایی رو جز ایران ندیدند کمک میکنه که دید درست تر و واقع بینانه تری داشته باشند
ممنون از اینکه انقدر ساده و بی شیله پیله مینویسی
و مفتخرم از اینکه که گیلک هستی
بقول شرقی ها
" تی بلا ترودو سر میان "
یا
بقول رشتی ها
" تی جان قوربان "

مونپارناس جان...نمیدونی این دو تا جمله منو تا کجاها بردن
:بقول شرقی ها
" تی بلا ترودو سر میان "
یا
بقول رشتی ها
" تی جان قوربان
مامان بزرگ و خاله پدرم که هر دوشون سالهاست مرحوم شدن ..تمام مدت این جمله؛ تی جان قوربان :و یا: بلا می سر؛ رو بکار میبردن...تکیه کلامشون بود...روح همه رفتگان شاد و یاد اون ایام بخیر...
میدونی چیه دوست جان...همیشه گفتن که آواز دهل شنیدن از دور خوشست...قبل از مهاجرت دیدگاه همه یه جور دیگه ست...ولی بعدش ..در اکثر اوقات منظورمه...نه اینکه برای همه اینطوری باشه..یه جورایی توی ذوقت میخوره...برای همینه که میگن اگر کسی 5 سال اول رو تونست تاب بیاره و جا نزد دیگه بعیده برگرده...یعنی اون چند سال اول همه ش در حال مقایسه و دست و پنجه نرم کردن با مشکلات و تضادها هستی...هم فرهنگی هم اجتماعی هم کاری و....کلا در حال انتخاب یه چیزی بین بد و بدتری و گاهی انقدر بهت فشار میاد که حس میکنی مغزت بوی نعنا داغ گرفته....
توی این چند سال که از مهاجرتم میگذره بارها به برگشتن فکر کردم...باور کن داشتم خیلی جدی بهش فکر میکردم ...نصیحت اطرافیان منصرفم کرد وحالا میبینم چه خوب شد حرف گوش کردم...اینجا مدینه فاضله نیست...از صبح تا شب و برعکس باید کار کنی...هر موقعیت اجتماعی که تو ایران داشتی مال همونجاست ...اینجا که میایی انگار تازه میخوای شروع کنی...ناشکری نمیکنم ولی برای شرایط سنی ماها خیلی سخته که تازه پا شی بری کلاس زبان تا بتونی کورس ورداری و بعدش شغلی بگیری که حقوقت کمی ..فقط کمی بیشتر بشه..البته تا بخودت بجنبی و کا رو پیدا کنی انقدر هزینه ها رفته بالا که عین بازی مار و پله حس میکنی دوباره برگشتی پایین نردبان...درست دو ماه قبل از شروع سال میلادی اغلام کردن که از سال جدید هر کانادایی باید بین300 تا 400 دلار بیتشر برای سبد خرید خانواده پرداخت کنه...یعنی خبر خوششون بود برای اهالی که وضعیت جیبشون رو در سال نوی میلادی بدونن...درست هم پیش بینی کردن..با شیب بسیار ملایمی قیمتها رفته بالا و همون اجناس همیشه رو با مبلغ بالاتری داریم تهیه میکنیم...
خیلی لطف داری مونپارناس جان...مرسی که مطالبم رو میخونی ..منم مفتخرم ازینکه با دوست و همشهری نازنین چون شما آشنا شدم...هر وقت زیتون پرورده و ماهی شور و سیر تازه با ماست میل میکنی یاد منم باش...ایران اگه هیچی نداشته باشه ...همین گیلان زیبا و خوراکی های خوشمزه و مردم باصفایی که هنوز به عشق همدیگه دارن با سختیها مقابله میکنن رو داره که خودش یه دنیا ست..

ترنج چهارشنبه 4 فروردین 1400 ساعت 21:56

چه قلب مهربون و سخاوتمندی.
درباره جواب کامنتتون به دوست جان، راستش من هم قبلا مثل شما فکر میکردم. اما بعدا در اثر آشنایی با همسرم که مددکار اجتماعیه و هم درس و هم‌کارش در ارتباط با این قشر هست، خیلی چیزها یاد گرفتم. اغلب این آدمها سابقه شدید ابیوز و ... دارند. خیلی هاشون‌مشکلات روانی دارند.‌متأسفانه هیچوقت بودجه کافی برای حل مشکلات این افراد تخصیص داده نمیشه ولی همیشه محافظه کارها میخوان نشون بدن که این افراد پول ما رو میخورن، اونوقت شرکت‌های خیلی بزرگ و پولدار بخشش مالیاتی میخورن که میزان خیلی بالاتر از بودجه ای هست که به این افراد تخصیص داده میشه‌.

چه خوب شد اومدی کامنت گذاشتی ترنج جان..اطلاعات شما بواسطه شغل همسر جان و اطلاعات وسیعشون در این زمینه خیلی ارزشمنده..ممنونم..

monparnass چهارشنبه 4 فروردین 1400 ساعت 18:16 http://monparnass.blogsky.com

سلام
ما اینجا زیاد در مورد عملکرد عالی سازمان ها و خدمات دهنده های دولتی و غیر دولتی در کشورهای دیگه مخصوصا در آمریکا و کانادا و اروپا میشنویم یا توی فیلمها می بینیم
و
من همیشه فکر میکردم دیدن مناظر آزار دهنده ای که از این جور آدمها و یا بچه های کار در کشور خودمون میبینیم از کم کاری سازمانهایی نظیر بهزیستی و .. هست
اما
این دیگه چی بود که گفتی؟
نباید مراکزی دولتی یا خیریه وجود داشته باشه که بی خانمان ها رو بهشون سرویس بدند و مثلا اجازه ندند که ظاهرشون همون طور که توصیف کردی غیر عادی بشه . حموم و اصلاح موی سر و یه حد اقل لباس آبرومند و ... ؟

سلام دوست جان
داغ نکن..بابا اینجا به این جور آدمها خیلی میرسن...هر ماه پا میشن میرن حقوق میگیرن از دولت و میذارن جیب مبارکشون!!!ببخشین مصداق کامل ؛کار کردن خر و خوردن یابو؛ ...یعنی ماها مثل چی کار میکنیم و مالیات میدیم...اونوقت آقایون و خانومهای معتاد و الکلی هر ماه سر وقت مواجبشون رو میگیرن و همون هفته اول فاتحه ش رو میخونن!!!هر دفعه هم که اعتراضی میشه آخه چرا به اینا حقوق مفت میدین؟؟ خوب پسین پهناورشون رو جمع کنن برن سرکار!!!همین جناب دولت فخیمه آقای ترودو فوری جواب میده که:آخی....الهی...اینا گناه دارن!!اگه بهشون پول ندیم دودش توی چشم خودتون میره ها!!!یا میگیرن بهتون تجاوز میکنن یا هم که آمار دزدی و جنایت میره بالا...خلاصه خوب بلدن چه جوری جوابت رو بدن که بگیری بشینی سرجات!!! تازه دفعه دیگه که مالیاتها رو زیاد کردن با جون دل پرداخت کنی و یه فاتحه هم واسه بابای مرحوم آقای ترودو بخونی که چنین پسر قند عسلی رو تحویل جامعه کانادا داده!!!
گذشته از این حرفها...کمک دولتی هست..ولی اینا مدیریت پولی رو که میگیرن بلد نیستن ...از زندگی یلخی واری خوششون میاد و به دربدری و توی کوچه و زیر پلها ولو بودن عادت کردن..باور کن یه محله هایی اینجا هست آدم یاد شهر زامبیها میوفته...ببین چیه که به همه سفارش کردن وقتی توی این خیابونها رانندگی میکنین تمام درهای ماشین رو قفل کنین..چون بارها دیده شده که وقتی راننده پشت چراغ قرمز بوده یه معتاد با چاقو پریده توی ماشین و راننده رو تهدیدکرده و ازش پول خواسته...اگه پیاده اونجا میری که دیگه رفتنت با خودته و برگشتنت با خدا...

نسرین چهارشنبه 4 فروردین 1400 ساعت 12:33 https://yakroozeno.blogsky.com/

نمیدونی این پستت با من چه کرد... سر تعظیم باید در برابر چنین انسان های والایی فرود آوُرد.
بدیش به اینه که این دوره و زمانه دیگه آدم پول نقد همراش نداره وگرنه میتونستین بهشون مقداری پول بدین برای غذای بعدی. بخصوص که هنوز هوا سرده.

نسرین جان باور کن حاضر بودم برم اولین بانکی که سر راهمه و براش پول نقد از کارتم بکشم ولی انقدر سریع رفت که توی تاریکی پیاده رو محو شد..

غزال چهارشنبه 4 فروردین 1400 ساعت 08:06

چقدر این مهربونی ها قشنگه...مخصوصا از سمت کسی که خودش نیاز به کمک داره.
امیدوارم که روزی نرسه که با بی تفاوتی و حتی با دماغ چین داده از کنار آدمهای گرفتار رد بشیم.

چه دعای زیبایی غزال جان...الهی آمین..

ربولی حسن کور چهارشنبه 4 فروردین 1400 ساعت 02:21 http://rezasr2.blogsky.com

سلام
یعنی خانمه هربار میاد اونجا و غذاشو با یکی تقسیم میکنه؟

سلام دکتر جان
اینکه هر دفعه غذاش رو با کسی تقسیم میکنه رو مطمین نیستم ولی از قرار معلوم زیاد میاد و دیگه بدجوری روش زوم کرده بودن...

سینا سه‌شنبه 3 فروردین 1400 ساعت 23:54 http://sinadal.blogsky.com

آدمی که مهربونی میکنه بیشتر از همه خودش بهره میبره ، بخاطر حس خوبی که ثمره ی رفتارشه

به به سلام آقای دکتر ...عید شما مبارک...مشتاق دیدار
باهات موافقم سینا جان..اون خانم خیلی خوشحال بود..معلوم بود از صمیم قلبش خواسته که شامش رو با اون آقا قسمت کنه..

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد