بوی بارون ..عطر یاس

بوی بارون ..عطر یاس

از دیروز یاد بگیر...برای امروز زندگی کن ...و به فردا امید داشته باش.
بوی بارون ..عطر یاس

بوی بارون ..عطر یاس

از دیروز یاد بگیر...برای امروز زندگی کن ...و به فردا امید داشته باش.

هر چه میخواهد دل تنگت بگو....

اومدم برای رفع خستگی خودم یه لیوان قهوه درست کنم... بلکه یخورده سرحال بشم و برگردم سرکارم...همکارم بدو بدو خودشو رسوند و راست نشست روبروم اونطرف میز..شروع کرد به گلایه کردن از اینکه مردم چقدر بی ملاحظه هستن و با وجود اینکه میدونن اون وسواس داره ..ولی دوستهای پسر بزرگش با یه سگ گنده اومدن خونشون و سگه رو آوردن توی ساختمون و تا اطاق خواب پسرش که طبقه بالاست بردنش و کلا همه جای خونه رو به قدوم مبارک آقا سگه مزین کردن!!!

بعد یکهو وسط حرفهاش بغض کرد و زد زیر گریه که کلا هیشکی توی خونه درکش نمیکنه و اصلا کلاهش پشم نداره!!!هر چی به دخترش میگه اون پسره که باهاش رفیق فابریک شدی اصلا آدم بدرد بخوری نیست و لی دخترش  هیچ  اهمیت نمیده و تازگیها تهدید به ترک خونه و زندگی هیپی واری با همون آقا رو کرده!!!

پسر کوچیکه شون اصلا به درس اهمیت نمیده و رسما ترک تحصیل کرده نشسته خونه و تا بهش تذکر میدن زودی کرونا رو بهانه قرار میده..

بعد تازه نوبت اهالی محل کار میرسه...کلی کله پاچه اونا رو بار میذاره و از خجالت ریز و درشتشون در میاد!!!بعد از کلی افشاگری  درباره رازهای مگوی همکارا ..تازه نوبت مقایسه روسای این قسمت با بخشهای دیگه میشه و میگه بیا...مردم مدیر دارن..ما هم مدیر داریم...خاکشون توی سر این مدیر عامل ما...هیچ بفکر ماها که انقدر براش جون میکنیم نیست و همه چی رو برای خودش میخواد و حالا همه چی بخوره توی سرش ...تشکر کردن هم که بلد نیست و.....بعد نوبت میرسه به فک و فامیلهاش و تا میتونه اونا رو مستفیض میکنه و برای بعضیاشون چنان از اعماق قلبش آرزو و تقاضای کشنده ترین نوع کرونا رو میکنه که من  برق از چشمام میپره و فقط خدا خدا میکنم که یه وقت مرغ آمین اون دور برها در حال پرواز نباشه...آخرش میگه که کلا حالش خوب نیست و چند وقته که معده درد شدید داره و همه ش هم بخاطر عصبانیتهای مکررشه ...

چون صداش میکنن مجبور میشه میز رو ترک کنه و برگرده سر کارش...همونجور که دور شدنش رو نگاه میکنم ...توی دلم  کلمه به کلمه حرفهاش رو میسنجم و حلاجی میکنم....واقعا چرا نمیره پیش یه مشاور ؟ وقتی انقدر دلش پره که میاد میشینه سفره دلش رو پیش منی که فقط همکارش هستم باز میکنه پس معلومه که این آدم فقط نیاز داره به دو گوش شنوا...که اطرافیانش ازش دریغ میکنن...حالا یا به علت دلزدگی از حرفهای تکراریش و یا عدم همفکری و یا...هر علت دیگه ای...بهر حال اون دلش میخواد حرف بزنه ولی شنونده پیدا نمیکنه...

بعد به این نتیجه میرسم که توی دل هر کدوم از ماها چقدر حرفهای تلنبار شده هست...حرفهایی که شاید بنظر خیلیها صد تا یه غاز باشن..ولی انقدر ذهن و روحمون رو درگیر خودشون کردن که دیگه بوی بیماری ازشون به مشام میرسه...

همه این توانایی رو ندارن که خودشون به تنهایی از پس مشکلات روحی شون بر بیان...ای کاش بپذیریم که روان ما آدمها هم مثل جسممون بیمار میشه گاهی وقتها...برای بهبودش اقدام کنیم و نذاریم آسیبهایی که به روح و روانمون زده شدن انقدر ما رو بیازارن تا حدیکه مزمن بشن ...و خدای نکرده دیگه نشه براشون کاری کرد...به فنجون قهوه م نگاه میکنم...خیلی وقته که یخ کرده...اینم از ماجرای امروزمون در معیت همکار گرامی...




نظرات 12 + ارسال نظر
طیبه سه‌شنبه 7 اردیبهشت 1400 ساعت 00:46 http://parandehdararamesh.blogfa.com/

سلام یاسی جان
یکی از خواهرای منم مشکلات جسمی و روحی زیادی داره که اصلا مقصر نبوده خودش ولی همیشه دنبال یکی مونه که براش به قول معروف بناله و طرف فقط تاییدش کنه ، دیگه کم کم همه ازش فاصله گرفتند ، من هم به عنوان آخرین نفر، مجبور شدم همین کار رو بکنم و اجازه ندم افکار منفیش رو به من منتقل کنه و روح و روان من بشه زباله دانی افکار منفی اون، خیلی پیشنهاد دادم بره پیش مشاوره و بارها گفتم من توانایی ندارم که حتی شنونده ی معمولی باشم و به روح و زندگی و بچه ام آسیب می خوره و باید در قبال شنونده ی ساده بودن ، کلی سردرد اضافه تر متحمل بشم
جدیدا بهتر شده،خداروشکر ،البته ازم ناامید شده که بهتر شده
اصلا نمی پذیره بقیه هم مشکلات دارند ، فقط یکسره نمی نالند و در بوق و کرنا نمی کنند

ببخشید اولین کامنتم به شما چه کامنتی بود

سلام طیبه جان
خیلی متاسف شدم بخاطر ناراحتی روحی خواهر جان..تو هم حق داری که فکر زندگی و وضعیت روحی خودت باشی..همنشینی و همفکری با انسانهای منفی گرا همیشه مخرب بوده و هست..البته او هم بعنوان خواهر به همدلی شما نیاز داره و نباید نسبت به خواسته هاش بی اعتنایی کرد ولی با حد و مرز نشون دادن در این رابطه ایشون هم دیگه از اون حد فراتر نخواهد رفت جوریکه شما ازینکه فقط خواستین یه احوالپرسی ساده بکنین از کارتون پشیمون بشین...امیدوارم خداوند به روح و روان همه ما انسانها آرامش عطا کنه تا بتونیم با مشکلات ریز و درشت زندگیمون دست و پنجه نرم کنیم...

مهربانو شنبه 28 فروردین 1400 ساعت 03:38 http://baranbahari52.blogsky.com/

یاسی جون واقعا کاش یاد بگیریم و باور کنیم رومون هم مثل جسممون مریض میشه و دکتر لازم
البته ایتالیایی ها هم تو غیبت کردن و حق بجانب بودن دست کمی از ماندارن ... این بنده خدا دوطرفه س

راست میگی مهربانو جانم...گویا ملیت هم دخیله در این امر..

افق بهبود جمعه 27 فروردین 1400 ساعت 19:53 http://ofogh1395.blogsky.com

ایرانی -ایتالیایی
هر روز پس برنامه دادرین

بعععععله...چه جور هم!!!!

ماجد جمعه 27 فروردین 1400 ساعت 00:55

سلام یاسی خانم
سپاس
پستاتون رو میخونم، درس میگیرم
شاد و مانا باشید

سلام ماجد عزیزم
ممنونم از لطفت دوست خوبم...مرسی که به اینجا سر میزنی...
شاد و سلامت یاشی همیشه..

ستایش چهارشنبه 25 فروردین 1400 ساعت 06:37 http://mimsina.blogfa.com/

نوشته هاتون رو که می خونم بیشتر تحت تاثیر تجربه و پختگیتون قرار می گیرم و همش توی این فکرم که من کی قراره به این مرحله برسم

آخی..خیلی ممنونم ستایش جان...اتفاقا توصیه میکنم زیاد عجله نداشته باشی...عزیزم هر چیزی در زندگی بهایی داره ..و بهای رسیدن به چنین تجربیاتی موی خاکستری و چینهای ریز دور چشمهاست...تا میتونی از زیبایی پوست لطیف و موهای لخت خرمایی رنگت لذت ببر...به موقعش تجربه هم پیدا میکنی...

غزال چهارشنبه 25 فروردین 1400 ساعت 05:18 https://otaaaq.blogsky.com/

سلام یاسی جان،
باز اگر مشکلش با یکی دو نفر بود، آدم شک نمیکرد که مشکل از خودش نباشه. با اینهمه خشم نیاز به کمک داره حتما. :( حیف شد وقت استراحتتون رفت.

سلام غزال جانم
منم بیشتر برای خودش نگرانم..ازین حس خشمی که روح وجسمش رو هدف قرار داده...
وقت استراحتم که رفت هیچی ...سردرد هم گرفتم بعدش ...

سینا چهارشنبه 25 فروردین 1400 ساعت 00:51 http://sinadal.blogsky.com

آدم باید ببینه طرف مقابلش هم در شرایطی هست که بشینه حرفاشو گوش بده یا نه
این خانوم اصلن به این درک نرسیده

احسنت...نکته ش همینه...بی خود نیست که نیاکان پاک ما گفتن: هر سخن وقتی و هر نکته مکانی دارد....

نسرین دوشنبه 23 فروردین 1400 ساعت 16:20 https://yakroozeno.blogsky.com/

عجب زنگ تفریحی داشتی، دلم برات سوخت! نذاشت لااقل قهوه تو بخوری.
من معمولاً گوش می کنم و اگر نظرمو بپرسه هر چی بنظرم برسه رک میگم وگرنه ساکت می مونم اما مثل تو نمی کنم، قهوه مو هم می خورم سرد نشه
یه همسایه داریم خیلی خیلی رکه. اتریشیه، یه بار داشتیم احوالپرسی می کردیم یکی از همسایه های دیگه اومد غیبت همسایه چهارم رو بکنه این یکی بهش گفت: لطفاً در مورد دیگران در حضور من حرفی نزن. من خوشم نمیاد.
(چه همسایه در همسایه ای شد! )
یه دوست ایرانیم که دیگه دقیق چونه ی طرفو نشونه می گیره و میگه: من وقتم زیادی نیست به غیبتای دیگران گوش کنم، مسیله داری برو بخودش بگو!
این جوری هم خوبه فقط خیلی تنده و من نمی تونم. خیلی تند و بی ادبانه میگه اما اون طرف واقعا توبه میکنه بار دیگه جلوش از دیگران حرفی بزنه.

اره والا...نمیذارن یه جرعه قهوه از گلوت بره پایین...آخه از بسکه عصبانی بود امان نمیداد آدم یه لحظه از حرفاش غافل بشه..
بنظرم آدم کمی ملایم تر هم میتونه تذکر بده که به نفر مقابل برنخوره..کلا گلایه به شخص سوم کار درستی نیست...مثلا چیکار میتونه برامون بکنه؟؟تا موضوع دلخوری رو به خود طرف نگیم تغییری ایجاد نمیشه...ولی غیبت یه مقوله دیگه ست...

زری .. دوشنبه 23 فروردین 1400 ساعت 06:41 http://maneveshteh.blog.ir

ببین من اگر فقط از دغدغه ها و دلتنگی ها و حال بد درونی خودش میگفت تا لحظه ی آخر بهش گوش میدادم اما آدمی که اینطوری شروع میکنه پنبه زنی دیگران بنظرم حال بدش از اخلاق مزخرف خودش نشات میگیره و دنبال کمک گرفتن نیست بلکه دنبال نفرت پراکنی هست که بنظرم باید شدیدا جاخالی داد.

راست میگی زری جان...ولی انقدر درهم برهم حرف میزد و حالتش عصبی بود که دیدم هیچگونه نمیشه بهش تذکری چیزی داد در قالب حرف و نصیحت...

monparnass دوشنبه 23 فروردین 1400 ساعت 01:46 http://monpanass.blogsky.com

سلام یاسی
این احساس استیصال و خارج شدن زمام امور زندگی از دست در اون خانوم چیز عجیبی نیست
تک تک مشکلات این خانوم رو ممکنه خیلی ها در گیرش باشند
اما
چیزی که هست آستانه تحمل آدم و مکانیزم های آروم کننده روانی باعث آرامش طرف و عدم فروپاشی روانی شخص می شن

اگر به هر دلیلی کاسه صبر طرف لبریز بشه به این مرحله میرسه که دیدی
به نظرم توصیه سهیلا خانوم بجا و درسته .
قاعدتا مشاور - روانشناس - کمکش میکنه که در برابر رفتار نامناسبی که از دنیای بیرون میبینه واکنش مناسب نشون بده
تا شرایط ناخوش آیند روی هم انبار نشن و آسیب برسونند
ولی
انصافا این جور دختر و پسر رو هر کسی داشته باشه اوضاعش نباید بهتر از این باشه
خدا آخر و عاقبت همه رو ختم به خیر کنه

پ.ن
همین سگ به ظاهر بی اهمیت که خانومه بهش حساس بود گاهی واقعا مشکل زا میشه
یکی از فامیلهای ما هم توی خونه اش سگ داشت که توی تمام اتاق هاشون آزادانه میچرخید
من واقعا دوست نداشتم همون سالی یک بار هم پا شو توی خونه امون بذاره
حس بدی در مورد وضعیت بهداشتش داشتم
خصوصا که شعور هم نداشت و با کفش بیرون می اومد توی خونه در حالی که می دید همه دم در کفشهاشون رو کندند

جمع شدن مسایلی از این دست از امور مختلف زندگی به خصوص اگر تنها باهاشون مواجه بشی سلامت روانی هر کسی رو در دراز مدت تهدید میکنه

سلام مونپارناس جان
کلا آدمیه که خیلی حساسه و از کاه کوه میسازه...از اوندسته اشخاص که باید خیلی مواظب باشی موقع حضورش یه وقت چیزی نگی که بعدا بشه پیراهن عثمان!!!!حالا نمیدونم از اول اینجوری بوده یا به مرور زمان انقدر حساس شده؟؟!!
آخ آخ....بعضی از این صاحب سگها واقعا رفتارهای آنورمالی دارن....چون خودشون سگ رو پذیرفتن بخیالشون بقیه هم باید همه جوره اکی باشن...بعد این ژست روشنفکرانه بعضیا که با کفش کثافت بیرون میان روی فرش و موکت خونه آدم دیگه رسما دیوونه م میکنه!!! از همون اول رویدروایسی رو گذاشتم کنار و دم در مجبورشون میکنم کفش رو در بیارن...حتی یه بار هم با یه تعمیرکار حرفم شد چون بخاطر ایمنی یا بقول خودشون safety حاضر نشد پوتینهای خاک آلودش رو دربیاره و منم بهش اجازه ندادم بیاد تو!!!

سهیلا یکشنبه 22 فروردین 1400 ساعت 23:59 http://Nanehadi.blogsky.com

واقعا باید بره پیش مشاور.وقتی اینجور آدم ها رو میبینم نمیذارم زیاد حرف بزنن.میپرسم ببین دوست گلم به نظرت میشه همه آدم های اطرافت دروغ گو و پست و زیرآب زن و....باشن،یه کم فکر کن ببین مشکل چیه.اگر نفهمیدی برو مشاور.اصلا نمیشه بشینی پای حرفاشون.کم کم تبدیل میشی به زباله دونی افکار منفی شون.مگه گوش و مغزم رو از سر راه آوردم.

راست میگی سهیلا جون...ماشاا.. انقدرم تند تند عین رادیو حرف میزد اصلا امان نمیداد اظهار نظر کنی!!!یه جوری شد آسته میرم و آسته میام یه وقت رویت نشم تا دوباره شروع نکنه به زدن حرفهایی که اصلا دوست ندارم بشنوم...

ربولی حسن کور یکشنبه 22 فروردین 1400 ساعت 03:35 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
پس اونجا هم از این حرف و حدیثها هست؟
دوستتون ایرانی بودن؟

سلام دکتر جان
تا دلتون بخواد...این همکارم ایرانی ایتالیاییه...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد