بوی بارون ..عطر یاس

بوی بارون ..عطر یاس

از دیروز یاد بگیر...برای امروز زندگی کن ...و به فردا امید داشته باش.
بوی بارون ..عطر یاس

بوی بارون ..عطر یاس

از دیروز یاد بگیر...برای امروز زندگی کن ...و به فردا امید داشته باش.

خرید پرماجرا (قسمت دوم)

بیچاره اسوتلانا که خنده روی لبش ماسید...به پشت سرم نگاه کردم و خانم دوروتی رو دیدم که با تمسخر به اسوتلانا خیره شده بود..چند تا خانم همسایه هم در اطرافمون بودن که سعی میکردن خودشون رو به بی خیالی بزنن و وارد ماجرا نشن...انقدر ناغافل این حرف رو شنیده بودیم که چند لحظه من و اسوتلانا بهم خیره شدیم و نمیدونستیم چه جوابی باید به دوروتی بدیم...خانم مادلن که اون اطراف بود و داشت ظرفهای چینی روی میز رو نگاه میکرد خیلی عامرانه به دوروتی تذکر داد: ای کاش کمی شیرین حرف میزدی دوروتی...خانم دوروتی با تندی گفت: من همیشه راستش رو میگم...این پالتو برای آدمهای قد کوتاه نیست..این به دختر من میادکه بلند قده!!! اسوتلانا با دلخوری پالتو رو از تنش در آورد و گفت : اگه این رو برای دخترتون میخوایین بفرمایین بگیرینش...مال شما..ولی دیگه لازم نیست به خصوصیات ظاهری دیگران اشاره کنین!!! خانم مادلن با عجله گفت : نه دخترم...تو اول این پالتو رو دیدی و خواستیش...پس مال تو میشه..دیگه بحثی نمی مونه...

خانم دوروتی با لحن بی ادبانه ای گفت:حالا که خودش رضایت میده تو چرا دخالت میکنی؟ 

خانم مادلن با غیظ گفت:چرا بهش زور میگی؟ رفتارت خیلی زشته...تو بهش سرکوفت زدی تا از خریدش منصرف بشه...

دیگه صداشون داشت بالا میرفت و توجه همه رو جلب میکرد...خانم صاحبخونه به اشاره شوهرش جلو اومد و با شرمساری گفت ببخشید..من ترجیح میدم این پالتو رو نفروشم و برای خودم نگه دارم...بعد هم جلوی چشم همه پالتو رو از دست اسوتلانا گرفت و برد توی اطاق خوابشون گذاشت...

خانم مادلن  سری تکون داد و با تاسف گفت : دوروتی این رفتارت به ضرر خریدار و فروشنده تموم شد...به خودت هم چیزی نرسید..حالا برو از خریدت لذت ببر....بعد خطاب به اسوتلانا گفت : از بابت رفتاری که امروز اینجا باهات شد متاسفم...و محل رو ترک کرد..

اسوتلانا که خیلی دمغ شده بود خواست برگرده و منم که دیگه حوصله ای برام نمونده بود باهاش راهی شدم سمت خونه...توی راه گفت  میتونستم جواب دندونشکنی به اون خانم دوروتی بدم ولی بازم توی جمع ملاحظه ش رو کردم...میدونم دق دلیش از کجاست...چند روز پیش اومده توی آفیس و گفته که بخاطر اختلاف نظربین خودش و بچه هاش درباره تقسیم کرایه خونه این ماه کمی دیرتر چک اجاره رو میاره و چون من نتونستم به عنوان معاون مجموعه مدیریت  رو راضی کنم از دستم عصبانیه... وبخودش اجازه میده بهم توهین کنه...

دلداریش دادم و گفتم با توجه به اخلاق و رفتار دوروتی باید همونقدر ازش انتظار داشت و اینکه متاسفانه هنوز هم رفتارهای نژاد پرستانه درباره مهاجرا صورت میگیرن و ....خلاصه تا جایی که تونستم آرومش کردم ولی خیلی براش ناراحت شدم.

چند روز بعد اون همسایه که وسایل اضافی شون رو برای فروش گذاشته بود خونه رو تخلیه کرد و رفت..کمتر از یه هفته بعدش اسوتلانا زنگ زد و گفت دختر خانم دوروتی رو دیده که همون پالتوی مورد نظر رو پوشیده و اومده بوده توی آفیس برای دادن چک اجاره خونه...حرص میخورد که مگه اون خانم  از فروش پالتو منصرف نشده بود؟؟؟؟!! دیدم اعصابش خیلی خرابه...دعوتش کردم بیاد یه قهوه بخوریم و گپی بزنیم...گفت وقتی کارش توی آفیس تموم بشه میاد...اومد و تا میتونست درد دل کرد...گفت خودش میدونه قد کوتاهه ولی چرا دوروتی باید این رو بعنوان یه نقص جلوی اونهمه آدم به رخش بکشه و بغضش ترکید که چرا مردم تا این حد موذی و آب زیر کاه هستن؟؟!!! که دور از چشم بقیه اون پالتو رو یواشکی به دوروتی فروخته و اینکه آیا فکر کرده اسوتلانا کوره و نهایتا اون پالتو رو تن دختردوروتی نخواهد دید؟؟!!!

طفلکی خیلی بهش برخورده بود و داشت هیجانات منفی رو از طریق گریه بیرون میریخت...گذاشتم دلخوریاش رو از طریق اشکهاش بیرون بریزه.. کمی که آروم شد  دستهاش رو گرفتم و گفتم ..اسوتلانا...میدونی که من خواهر ندارم و تو اینجا توی غربت برام مثل یه خواهری...حتی نزدیکتر...گفت آره ...همینطوره...ادامه دادم : پس خوب گوش کن..از آدمها در حد درک و شعورشون انتظار داشته باش...گفت میدونم درست میگی...ولی از دوز و کلک و نامردی اینا خسته شدم...خیلی تبعیض قایل میشن...ببین همه کارای سخت رو ما مهاجرها داریم انجام میدیم...خبر داری که همین دوروتی و دو تا بچه هاش از دولت بیمه ازکارافتادگی میگیرن؟ و تازه انقدر بی بند و بار هستن که کرایه آخر ماهشون رو هم نمیتونن سر موقع پرداخت کنن و معلوم نیست اونهمه پول رو که بدون هیچ زحمتی از دولت میگیرن بغیر از اعتیاد و مشرب خوری خرج چجور کتافتکاری دیگه میکنن که همیشه لنگ پول هستن؟؟!!حالم ازشون بهم میخوره!!! دارم به برگشتن فکر میکنم..(آخرش هم کانادا رو ترک کرد و نتونست بمونه).

اونروز خیلی دلداریش دادم و تا تونستم آرومش کردم...موقع رفتن خیلی تشکر کرد و قول داد دیگه به اینجور مسایل اهمیت نده.

چند روز بعد..طرفهای بعد از ظهر ..دیدیم صدای آژیر آمبولانس میاد...خلاصه ریختن توی خونه دوروتی و با ماسک اکسیژن و سرم به دست سوار آمبولانسش کردن و بردن.. به چند دقیقه نکشید که دیدیم ماشین پلیس اومد توی محوطه و جلوی خونه دوروتی پارک کرد و چند لحظه بعد هر دو تا بچه های دوروتی رو دستبند به دست سوار ماشین پلیس کردن و بردن...همسایه ها بهت زده بهمدیگه نگاه میکردن ...معلوم نبود چی شده؟؟!!

فردای اونروز اسوتلانا بدو بدو اومد پیش ما و توی پاگرد ایستاد...هر چی تعارف کردم تو نیومد ولی تند تند تعریف کرد که گویا از خونه دوروتی سرقت شده و مظنونها هم هر دو تا بچه های خودشن..چون وقتی دوروتی فهمیده کیسه حاوی طلاهاش به سرقت رفته در جا دچار حمله قلبی شده و توی همون آمبولانس تقاضای رسیدگی کرده و برای همین پلیسها اومدن...الان هم توی بیمارستان بستریه..

چند روز بعد خبر رسید که دزدی کار پسر دوروتی بوده و دخترش رو آزاد کردن..قرار شده بود خانم دوروتی رو که بعد از سکته قلبی دچار از کارافتادگی سمت چپ بدن شده از همون بیمارستان به خانه سالمندان ببرن چون دخترش گفته بوده من توانایی نگهداری از مادرم رو ندارم و ازین به بعد ترجیح میدم تنهایی زندگی کنم!!! این خونه هم برای من یه نفر خیلی بزرگه و کرایه ش رو به تنهایی نمیتونم بدم .پس تا آخر ماه بیشتر اینجا نیستم..در نتیجه اجناس اضافی رو گذاشته بود برای فروش...

دوباره حضرات همسایه ها پاشنه کفششون رو ورکشیدن و  ایندفعه راهی منزل دوروتی خانم شدن...من و اسوتلانا هیچکدوم تمایلی نداشتیم ازش خرید کنیم و نرفتیم...فردای اونروز طرفهای غروب اسوتلانا تماس گرفت و در حالیکه بغض کرده بود گفت : یاسی..یه اتفاق جالبی افتاده..دختر خانم دوروتی بهم زنگ زده گفته که امروز خانم مادلن برام تعریف کرده تو این پالتو رو قبلا میخواستی بخری ولی مادرم گویا منصرفت کرده و خودش خریدتش!! برای من فرقی نمیکنه ...چندان هم ازش خوشم نیومده!!! اگه دوست داری بیا به همون قیمت که مادرم خریده میدمش به تو!!

اسوتلانا هم جواب داده که نه ممنون...منم دیگه تمایلی به داشتنش ندارم...چون هر وقت بخوام بپوشمش یاد حرف تحقیر آمیز مادرت میوفتم ...مبارک خودت باشه...دختر خانم دوروتی هم با بیتفاوتی گفته باشه...میل خودته و گوشی رو قطع کرده!! گفتم ولی خانم مادلن خیلی مهربونه چون تو رو بیاد داشته و خواسته پالتو نصیبت بشه...اسوتلانا گفت درست میگی...ببینمش حتما ازش تشکر میکنم.

یاد حرف خاله پدرم افتادم که همیشه میگفت: آدم باید از خودش یادگار خوب بجا بذاره...مال دنیا به دنیا می مونه و ماها میریم..

خانم دوروتی درست سه ماه بعد فوت کرد...خانم مادلن سالها بعد و همین اواخر بر اثر کرونا درگذشت...واقعا درست گفتن که آدمها میرن و از اونا فقط خاطراتشون بجا می مونه....



 

نظرات 11 + ارسال نظر
monparnass جمعه 15 بهمن 1400 ساعت 21:39 http://monparnass.blogsky.com

سلام یاسی
اینجا سرماخوردگی - او میکرون - خیلی رواج پیدا کرده
ما هم خونوادگی سرما خوردیم !!!!

با گلو درد و سرفه شروع شد و به سردرد منتهی شد.
مثل یه سرماخوردگی معمولی بیشتر از چند روز دووم نداره و با یه قرص سرماخوردگی داریم به انتهاش میرسیم
البته ناچار شدم چند روز رو مرخصی بگیرم که همکارهام هم مثل ما سرما نخورن !!!

اینجا که ماشاالله فهم و درک بعضی ها انقدر بالاست که مهمونی و عروسی رو هم در این شرایط رها نمیکنند
و
در هر جمعی
یک یا چند بز گر مشغول گر کردن بقیه گله هستند

واسه همین هر کدوم از اعضای خونواده، بسته به کسانی که با اونها رفت و آمد داره ، برای بقیه یه منبع سرایت بالقوه محسوب میشه
ما هم از طریق بچه محصلمون گرفتیم که این بیماری رو از مدرسه برای ما سوقات آورده بود !!!

طرف شما وضع چه جوره؟

سلام دوست جان
انشاا...بلا از خودت و عزیزانت دور باشه و هر چه زودتر بهبودی حاصل بشه برای همگی...والا چه عرض کنم؟؟!! این کرونا هم عین صنعت مد لباس شده...هر چند وقت یه مدل جدید داره عرضه میشه و ملت رو راهی مرحله بعدی واکسن میکنه!!! الان خلق الله مدتیه درگیر واکسن فاز ۳ هستن هرچند اینجا هم میدونن هیچ فایده ای نداره و دیگه کار به خنده و شوخی کشیده و یکعده رسما مسخره میکنن!!!!
هنوز هم جماعت باید توی محیطهای سربسته ماسک به دهن تردد کنن و برای خوراکی خوردن توی مال و مغازه باید کارت واکسیناسیونت رو نشون بدی...وگرنه نمیذارن ازمیز و صندلیشون استفاده کنی...
فعلا اجباری نیست ولی برای مسافرت بین استانی قراره واکسن مرحله ۳ اجباری بشه...بقول پسرم دیگه با ابکش شدن فاصله چندانی نداریم...

پریمهر شنبه 9 بهمن 1400 ساعت 20:31 https://parimehr.blogsky.com

دوست دارم وقتی مردم یه صفت خوب از من تو ذهن مردم بمونه، فکر میکردم مهربان بودنم بیشتر تو چشم باشه، چند روز پیش برادرم برای دامادمون از حامی و کمک حال بودنم تعریف میکرد، صفتی که خودم بهش توجهی نداشتم

انشاا...که ۱۲۰ سال عمر با عزت داشته باشی پریمهر جان...هیچی بهتر ازین نیست که وقتی به کمکت نیاز دارن دستشون رو رد نمیکنی...

آبتین نیازی سه‌شنبه 5 بهمن 1400 ساعت 22:20

چند شنبه ها خرید پرماجرا را می گذاری ؟

همین دو قسمت بود...

نگار یکشنبه 3 بهمن 1400 ساعت 06:44 https://zanekhoshbakht.blogsky.com/

این نوشته عالی بود عالی.
شما چقدر خانم مهربونی هستی. با من هم دوست باش.

مرسی نگار جون
شما ممهربونتری گلم...من با همه شما عزیزان دوستم...ولی چرا انقدر کم پیدایی؟ انقدر نیومدی بهم سر بزنی که آخرش فکر کردم راه وبللگت یه طرفه ست....

زری.. شنبه 2 بهمن 1400 ساعت 10:13 http://maneveshteh.blog.ir

از فروشنده پالتو انتظار نداشتم همچین حرکتی کنه!

میخواست شر رو بخوابونه ولی بعدش فکر کرد منکه دارم ازینجا میرم...به جهنم که بجون هم بیوفتن...مهم اینه که پالتو پول بشه برام...

منجوق شنبه 2 بهمن 1400 ساعت 00:58 http://manjoogh.blogfa.com/

حکایت جالبی بود

مرسی منجوق جان...

مهربانو جمعه 1 بهمن 1400 ساعت 22:53 http://baranbahari52.blogsky.com/

چه خاطره ی جالبی یاسی جون
کاش یادگار خوبی از خودمون بجا بذاریم

قربون محبتت مهربانو جانم...

تو از خوبان روزگاری گلم...

سمانه جمعه 1 بهمن 1400 ساعت 20:38 http://weronika.blogsky.com

مثل همیشه عالی بود
"می رن آدما از اونا فقط خاطراتشون باقی می مونه"

سلاااام سمانه جون
اخی...چقدر خوشحالم اینجا میبینمت...میدونی چند بار اومدم پیشت ولی رمز عبور رو که زدم عمل نکرد!!!! میشه لطف کنی دوباره. برام بفرستیش...خیلی دلتنگت هستم ولی نمیشه بیام پستهات رو بخونم...

صفا پنج‌شنبه 30 دی 1400 ساعت 11:44 http://Mano-tanhae-va-omid.blogsky.com

خیلی جالب بود واقعا از آدمها فقط خاطرات میمونه و چه خوب که از آدم خاطره خوب در یادها بمونه.

درسته صفا جان...خوش به سعادت اونایی که وقتی از دنیا میرن بخوبی ازشون یاد میکنن...

monparnass پنج‌شنبه 30 دی 1400 ساعت 10:36 http://monparnass.blogsky.com

سلام یاسی
عجب حکایتیه زندگی ما انسانها !!!
از قدیم گفتند که بچه دشمن شیرینه
پدر و مادر یه عمر زحمت می کشند ولی در زمانی که نیازمند کمک فرزندان می شن کنار گذاشته میشن
البته دلایل بچه ها هم غیر منطقی نیست
ولی
آخه این وضع هم دورنمای خوب و منصفانه ای برای پدر ها و مادرها نیست .
به چه امیدی باید برای سعادت بچه هاشون تلاش کنند ؟
به امید رها شدن از طرف اونها در پیری و بیماری و درماندگی ؟

مادر بزرگ مرحومم -مادر مادرم - همیشه دعا میکرد
"" خدا آدمه هیچ کسه " دست بی راه" نکنه""
و
خدا رو شکر که " دست بی راه " کسی نشد و راحت و با عزت زندگی کرد و مرد.

بنظرم سرنوشت هایی مثل سرنوشت دوروتی دو تا درس برای ما دارند
1- بخاطر هیچکس ،مخصوصا بستگان نزدیکمون ،هیچوقت ،هیچوقت ، حق و ناحق نکنیم که سعی بی حاصله .
هرگز قدردان ناحقی هایی رو که بخاطر اونها کردیم نخواهند بود
هیچ فرزندی از پدرش نخواهد پرسید پدر چرا برای جمع کردن پول برای ما ، پا روی حق دیگران گذاشتی
و در انتها وضعیت -بقول مادرم -وضعیت دست چرک و نماز قضاست

2- دندون طمع از فرزندانمون بکنیم
که
بسیار دیده شده همین نور چشم هامون چقدر راحت بخاطر راحتی یا منافع شون از براحتی از ما میگذرند.ممکنه امروز و فردا نباشه ولی ....

پ.ن 1 :
چقدر بعضی اوقات بدون اینکه اصلا لازم باشه زندگی رو برای همدیگر سخت و غیر قابل تحمل می کنیم

پ.ن 2:
چقدر خوبه که دوباره مینویسی
میدونی نوشتنت باعث میشه افکار ما در مورد زندگی در خارج از کشور واقع گرایانه تر باشه؟
مرسی یاسی که "واقعی" می نویسی

سلام دوست جان
روح مادر بزرگ نارنین شاد و قرین رحمت الهی...
حرفت رو کاملا قبول دارم و بارها بخودم گفتم که درسته بچه های خوبی دارم و سر سفره خودمون و با نان حلال بزرگ شدن ولی از خدا میخوام که هیچوقت و هرگز محتاج هیچکدومشون نباشم و فقط اونقدری زنده باشم که سرپا هستم و مزاحم هیشکی نباشم تا وقت رفتن...حتی اینا که اولاد خودمن و برای بزرگ کردنشون سعی و تلاش زیادی کردم...
متاسفانه زندگی داره به یه سمت و سویی میره که انگار انسانها رو از کنار هم برمیداره و روبروی هم قرار میده...یار شاطر همدیگه نیستیم متاسفانه شدیم بار خاطر...
من از تو تشکر میکنم که وقت میذاری و نوشته هام رو میخونی ...ممنونم از لطف و توجهت..مونپارناس جان.

ربولی حسن کور چهارشنبه 29 دی 1400 ساعت 21:15 http://Rezasr2.blogsky.com

سلام
جالب بود
و اصل این پست درواقع همون جمله آخری بود که گفتین

سلام
ممنون..لطف دارین...

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد