بوی بارون ..عطر یاس

بوی بارون ..عطر یاس

از دیروز یاد بگیر...برای امروز زندگی کن ...و به فردا امید داشته باش.
بوی بارون ..عطر یاس

بوی بارون ..عطر یاس

از دیروز یاد بگیر...برای امروز زندگی کن ...و به فردا امید داشته باش.

گذاشتم و گذشتم..اومدمو برنگشتم...

شاهرخ جان روحت شاد...تو هم رفتی و ما رو تنها گذاشتی...همیشه از شنیدن صدای زیبا و ترانه های قشنگت لذت میبرم...یادمه هر وقت کاست جدیدی از اهنگهای تو بدستمون میرسید توی مدرسه دست بدست بین همکلاسیها میچرخید...هممون دست به دامن برادر یکی از بچه ها بودیم که توی سه راه جمهوری فروشگاه لوازم صوتی داشت...

یادمه ازین نوار کاستهای Denon میخریدیم و میدادیم به همون همکلاسیمون که بدست برادرش برسونه...نفری 20 تومن هم باید پرداخت میکردیم و چند روز بعد طی عملیات ژانگولر بازی اونیکی خواهر همین همکلاسیمون میومد نزدیک مدرسه و میرفتیم یواشکی نوار کاست حاوی اهنگهای قشنگ تو رو ازش میگرفتیم و خوشحال و خندان راهی خونه میشدیم تا از شنیدشون لذت ببریم..

تو و ترانه های قشنگت  جزو خاطرات فراموش نشدنی من هستین...صدای گرمت هیچوقت فراموشم نمیشه..انقدر دوستت داشتم و دارم که حتی توی فیلم عروسی خودم و چند دیگه از دوستان نزدیکم هم ترانه های تو جا خوش کردن...اصلا انگار بدون صدای تو و ترانه هات نمیشه شاد بود...نمیشه گریه کرد...نمیشه عاشق شد.. 

شاهرخ جان حالا که اسمانی شدی  در اغوش خدا ارام و راحت بخواب...صدا و یادت همیشه در خاطرم خواهد ماند...

همجنسگرایی...مواد مخدر

اقا چه وضع خرابی شده از نظر کار توی کانادا!!!! پسر دوستم برای اینکه توی محل کار تحویلش بگیرن یه ادا اصولهایی از خودش دراورده که یعنی من Gay هستم!!! از وقتیکه به فرموده جناب اقای ترودو کانادا سرزمین و بهشت همجنسگراها اعلام شده و اونا رو به رسمیت شناختن دیگه کیه که جرات کنه به این جماعت چپ نگاه کنه؟؟!! جاشون بالای سر همه ست...مثل روز برام روشنه که بزودی زود تمام سران مملکتی و اعصای کابینه و بقیه دار و دسته شون از میون  همجنسگرا یان انتخاب میشن تا ارج و قرب بیشتری به این جماعت اعطا بشه!!!

اون یکی دوستم داشته با پسرش از ساختمان محل اقامتش میومده بیرون که دیده یکی داره  بلند بلند فریاد میکشه و. با یه قیافه هیو لا وار توی پیاده رو دنبال یه موجود خیالی میگرده و از همه بدتر اینکه یه چاقوی گنده و تیز رو توی هوا به شدت تکون میداده به حالت تهدید!! 

میگفت کاملا معلوم بود که طرف مواد مخدر مصرف کرده بود و اصلا حالش بخودش نبوده...دوستم به حالت فرار دست پسرش رو میگیره و بدو بدو سوار ماشینشون میشن و سریع درها رو قفل میکنن...پسرش سریع به پلیس زنگ میزنه تا گزارش بده چنین ادم خطرناکی توی کوچه و خیابون راه افتاده و چه بسا به یه ادم بیگناهی حمله کنه....اونوقت میدونین چی جواب شنیده؟؟!! هیچی...پلیس خیلی با خونسردی فرموده که نگران نباشین...تا اتفاقی نیوفتاده که نمیشه کسی رو دستگیر کرد!!!! 

یعنی ادم انگشت به دهن میمونه از حکمتی که توی این جواب هست!!! متوجهین که؟؟!! یعنی پلیس منتظره این ادم یه دردسری که چه بسا جبران ناپذیر هم باشه ایجاد کنه بعد بشینن فکر کنن که حالا باید برای جبران چنین فجایعی چه گلی به سر بگیرن؟؟!! 

خوب البته خود کرده را تدبیر نیست!!! وقتی اون اقا خوش تیپه که همه کاره مملکته میاد با نهایت مهربونی مواد مخدر رو ازاد اعلام میکنه و چپ و راست فروشگاه توزیع انواع علف و چمن و گل و بلبله که اونجا عرضه میشه دیگه چی میشه کرد؟؟!! 

صد البته که وقتی مواد مخدر رو میزنن توی رگ و از خود بیخود میشن دیگه چه انتظاری میشه ازشون داشت بجز وقوع چنین جرم و جنایاتی؟؟!! تازه از همه بدتر اینکه یقه ای هم برای گرفتن نیست چون طرف کارش خلاف نیوده که!!! مصرف مواد مخدر ازاد و قانونیه!!! دلش خواسته مصرف کرده!! شما که مصرف نکردی چرا یکهو سر راه این ادم قرار گرفتی تا با چاقوی توی دستش از خجالتت در بیاد؟؟!! میخواستی هوشیار نباشی !! تو هم مواد بکش تا اصلا نفهمی دور و برت جه خبره؟؟!! 

الان توی شبکه ها پر شده از ویدئوها و کلیپهایی که دارن وضع نابسامان کاری و اجتماعی در کانادا رو توضیح میدن و میگن نیایین اینجا...برای زندگی مناسب نیست!!! البته در کمال ناباوری....ولی چه فایده گوش شنوایی نیست و کلا تا خودشون تجربه نکنن باورشون نمیشه که اوضاع از همینی هم که میشنون خرابتره!!!

خدا اخر و عاقبت همه رو ختم بخیر کنه....الهی امین...




اب در کوزه و ما گرد جهان میگردیم..

باورتون میشه علی رغم بارندگی زیاد توی این استانی که ما هستیم بازم هشدار دادن در مصرف اب صرفه جویی کنین؟؟!! یعنی رسما گفتن هیشکی حق نداره ماشینش رو جلوی خونه ش بشوره و همینجور فرت و فرت اب هدر بده...فقط باید ماشینتون رو برای شستشو ببرین کارواش...اگه یه وقت راپورت بدن که اب رو هدر دادین جریمه میشین!!! 

ای کسانیکه ایمان اوردین...خوش به سعادتتون که اینجا نیستین!!! اینجا ما هیچیمون دست خودمون نیست!!! کانادا رسما شده بهشت همجنس گراها و معتادان مواد مخدر!!! اصلا یه وضعی!!! گرونی هم که بیداد میکنه!! انقدر دله دزدی زیاد شده که چند تا از فروشگاههای خیلی بزرگ و معروف اعلام کردن دارن خیلی ضرر میدن و ترجیحا میخوان فروشگاهها رو تعطیل و اجناسشون رو بصورت انلاین بفروشن!!! همینکه مشتری حضوری نداشته باشن به خدا نزدیکترن گویا!!!

اونوقت اون اقای خوشتیپی که شخص اول مملکته و اخیرا هم با 3 تا بچه از همسرجانش جدا شده رواونور دنیا میذا ن روی سرشون و حلوا حلوا ش میکنن!!! یادمه دوران کرونا که توی دنیا پیچید نخست وزیر کانادا داره به مردم حقوق میده تا بشینن تو خونه شون و درگیر بیماری نشن..چند بار همین دور و وری های خودم گفتن خوشبحالتون!!! چقدر شماها خوش شانسین!!!! والا بما که یه قرون ندادن!!! به یه عده  بچه محصل پول داده بودن که اونم بعد از یه مدتی تقش در اومد...که یالا باید پولها رو به خزانه دولت برگردونیین وگرنه جریمه و حتی زندانی میشین!!!

کلی بچه طفل معصوم از ترسشون پولا رو برگردوندن ولی یه عده هم بیخیالی طی کردن و پیچوندن...که البته به نفعشون شد جون همین جاستین خان طی بیانیه ای فرمودن اگه کسی تا حالا پول رو برنگردونه دیگه مال خودش...نمیخواد پسش بده!!! خاصه خرجی فرمودن از خزانه دولت و الان کلی بدهکاری بالا اومده...بخاطرش. از مردم دارن مالیات بیشتری میگیرن و کلا قیمتها وحشتناک رفتن بالا!!!-

خدا رفتگان همه رو بیامرزه...یه وقتایی خاله پدرم حرصش میگرفت میگفت اون موقع که خداوند عالم داشت بین بندگانش شانس قسمت میکرد مال ما رفته بود ته صف!!!! اصلا پیداش نبود داره چه غلطی میکنه!!! 

حالا شده حکایت کار ِما...مثلا پاشدیم اومدیم اینجا راحت زندگی کنیم!!! یه مملکتی که انقدر اب و بارندگی داره...میگن اب باید باندازه مصرف بشه!!! نه هر چقدر دلم خواست!!! خلاصه که ما ها اخر شانسیم..اگه بخواییم بریم لب رودخونه باید یه لگن اب با خودمون ببریم یه وقت بی اب نمونیم!!!! 

اندازه نگهدار که اندازه نکوست...

سلام به همه دوستان....ببخشین اگه چند وقتیه افتخار نداشتم در خدمتتون باشم....ایندفعه دارم غصه دوست بی عقلم رو میخورم که بدون عاقبت اندیشی قبل از مهاجرت به کانادا از روی اعتماد بیش از حدش...و شایدم رودروایسی..ورداشته برای نگهداری از دارایی و اموالشون در ایران به پدرشوهرش وکالت بلاعزل داده...حالا بعد از چهار سال...که مچ سوهرش رو در حین خیانت با یه زن دیگه گرفته و تقاضای طلاق داده...تازه افتاده گیر بامبولهای خانواده شوهر ...که حاضر نیستن مدارک لازم رو براش بفرستن و از همه بدتر اون وکالت بلاعزل کوفتی رو باطل کنن....رسما گفتن اگه طلاق میخوای باید از همه حق و حقوقت بگذری...نصف اون اپارتمان گرانقیمت رو هم که وکالت بلاعزلش دست ماست باید بیخیال بشی...اختیارکل زندگیش  رو داده دست این قوم الظالمین...پا شده اومده اینجا که شوهره بهش خیانت کنه ....و دست خالی توی غربت اواره بشه...

دوستان عزیزم..ترو خدا یخورده مواظب و عاقبت اندیش باشین....انقدر راحت اعتماد نکنین به همه....باور کنین یه وقتایی نزدیکترین ادمی که به خودتون سراغ دارین به واسطه رفتاری که ازش سر میزنه میشه غریبه ترین....امروز فردا داره...همیشه فکر اینده باشین...وقتی میخوایین اختیار اموال و دارایی تون رو به یه نفر دیگه بدین حواستون رو جمع کنین...دو قدم جلوتر رو هم ببینین و به احتمالات فکر کنین...

این دوستم مدام خودش رو لعنت میکنه چون میگه اونروز توی دفتر خانه بهش تذکر داده شده بوده که وکالت بلاعزل خیلی خطرناکه و میتونه براش موعد تعیین کنه...مثلا بگه برای چند سال این نوع وکالت رو میده نه بر ای ابد!!!  

ولی روی اصل شرم و حیا و از ترس اینکه به تریج قبای شوهر و خانواده شوهر بر بخوره میگه نه من به پدرشوهرم اعتماد کامل دارم!!!!! بفرما ..اینم نتیجه اعتماد و بی تدبیری!!! حالا هی بشینه اینور دنیا حرص و جوش بخوره!!!! چه فایده؟؟!! 

ترو خدا حواستون رو جمع کنین...یه وقتایی بعضی اعتمادا اثرات و تبعاتی دارن که قابل جبران نیستن...از ما گفتن...حق نگهدارتون...



تخم مرغ دزد شتر دزد میشه....

رفته بودم فروشگاه همیشه شلوغ والمارت...توی یه منطقه ای که اکثریت هندی و پاکستانی نشین هستن... یخورده خرت و خورت برداشتم و رفتم سمت صندوقها برای پرداخت..دیدم یا خودِ خدا...چه صف بالابلندی تشکیل دادن...هر چی چشم دووندم دیدم صفهای دیگه. هم همین وضعه...ناچارا یکی از لاینها رو انتخاب کردم و افتادم پشت سر یه خانم قد بلند پاکستانی...طبق رسومشون هندیها و پاکستانیها اکثرا لباسهای محلی خودشون رو میپوشن و از جواهرات پر زرق و برق خودشونم استفاده میکنن...یه پسربچه حدو 10 ساله و یه دختر کوچولو حدود 3 ساله همراه این خانم بودن که دختر بچه رو خانمه توی. سبد خریدش نشونده بود...یخوررده که گذشت انگار خانمه یادش افتاد که یه چیزی رو یادش رفته برداره و چون نمیخواست دوباره برگرده ته صف که حالا خیلی هم طولانی شده بود به پسرش سپرد که اونجا بمونه و جا رو حفظ کنه بعد خودش با دختر بچه از صف خارج شدن تا جنس فراموش شده رو بردارن و دوباره بیان توی صف..

صف همینجور به کندی داشت پیش میرفت...متوجه شدم که پسر بچه زیاد دور و برش رو میپاد و چون من درست نفر پشت سریش بودم ..هر از گاهی خیلی مشکوک بهم خیره میشد...توجهم بهش جلب شد..

توی مسیر..همینطور که به صندوقدار نزدیک میشدیم چند جور شکلات و ادامس و پاستیل روی شلفها چیدن تا اگر مشتری خواست همونموقع برداره....دیدم پسره دست دراز کرد و دو بسته شکلات رو گرفت توی دستش...خوب تا اینجاش چیزی مشکوک نبود....لابد میخواست وقتی مادرش برگشت اون شکلاتها رو هم به سبد خریدشون اضافه کنه!!! 

مشکل از اونجا شروع شد که پسر بچه دوباره اینور اونورو دید زد و وقتی مطمئن شد کسی حواسش بهش نیست شکلاتها رو خیلی اروم  سر داد توی جیب راستش....بعد سریع روش رو برگردوند و با به نگاه تهدید امیز به من خیره شد!!! یه جوری که انگار داره میگه شتر دبد ی ندیدی ها!!! بعد یکی از بسته های شکلات رو همونجور که توی جیبش بود باز کردو یه تیکه ش رو گاز زد...

حس کردم صورتم داغ شده..از یه طرف پسر بچه ای رو میدیدم که اگه لو بره به دردسر بدی میوفته و از سوی دیگه مرد جوونی رو میدیدم که بعدها تبدیل به یه دزد قهار شده و به ضغیر و کبیر رحم نمیکنه!!! همون موقع میتونستم یکی از کارمندای فروشگاه رو صدا کنم و ماجرا رو براش توضیح بدم..مسلما مادر بچه رو میخواستن و تذکر میدادن ولی با توجه به اوضاع اقتصادی خراب این روزها در کانادا امکان داشت اسمشون رو توی لیست سیاه بنو یسن و برای یه مدت بهشون اجازه ورود به هیچ کدام از شعبات فروشگاههای والمارت رو ندن!!! صف بخورده جلوتر رفت...ایندفعه پسر بچه دست دراز کرد و یه بسته پاستیل برداشت...کمی معطل کرد....دوباره سرش رو برگردوند و خیره شد بمن....بعد با یه حالتی که انگار براش مهم نیست من چه عکس العملی نشون بدم بسته پاستیل رو گذاشت توی اونیکی جیبش!!!!

کاملا معلوم بود تجربه داره و اصلا هول نمیشد ازینکه داره رسما توی روز روشن دزدی میکنه!!!! ایندفعه. که صف یخورده جابجا شد دست دراز کرد و از اون ابنبات میوه ای ها هم برداشت و در حالیکه کج کج بمن خیره شده بود یه نیشخندی هم زد و روش رو برگردوند ...بگمونم توی دلش داشت قند اب میشد که من عجب هیبتی دارم!!! این خانمه ناظر تمام اعمال و رفتارای منه ..ولی از ترسش هیچی نمیگه!!!

فشار خونم بدجوری رفته بود بالا و مونده بودم با این دزد پرروی خردسال چیکار کنم؟؟!! اگه سکوت کنم خدا میدونه کار این بچه درایند ه به کجا کشیده میشه..اگر حرف بزنم حتما یه الم شنگه ای بپا میشه که اون سرش ناپیدا!!! 

همینجور که با بیقراری دور و برم رو نگاه میکردم چشمم افتاد به نفر پشت سری...یه اقای مسن با ریش بلند خاکستری و چشمهای فوق العاده ارام...از اوندسته ادمها که انگار تمام قدرتشون رو توی چشمهاشون جمع کردن و با همون چشمها باهات حرف میزنن...به ارامی سری تکون داد وزمزمه وار گفت منم از اون اول دارم نگاهش میکنم...الان مادرش برمیگرده ..بهتره بین خودمون حلش کنیم...یه نفس راحتی کشیدم که این مکافات از روی دوشم برداشته شد..

توی این گیر و دار مادر پسر بچه از راه رسید و ببخشید ببخشید گویان داشت صف رو میشکافت تا برسه سر جای اولش که اقای پشت سری جلوش رو گرفت و با ارام ترین لحن ممکن همه چی رو براش توضیح داد...پسربچه که کنجکاوانه خیره شده بود بهشون یکهو شصتش خبردار شد که اوضاع از چه قراره.پشتش رو کرد به ماها و سعی کرد قبل ازینکه مدرک بیوفته دست بقیه دونه دونه و به ارامی خوراکیایی رو که توی جیبش قایم کرده بود..دربیاره و بندازه زیر پاش...

دیدم الان اقاهه ضایع میشه و حتی ممکنه خانمه شروع به جیغ و داد و اعتراض بکنه که چرا به بچه من تهمت زدی؟ اینکه چیزی توی جیبش نیست!!! سریع روم رو برگردوندم و با اشاره توجه اون اقا و خانمه رو به حرکات مشکوک پسر بچه جلب کردم...درست لحظه ایکه اخرین بسته شکلات رو خیلی اروم از جیبش در اورد و پرت کرد زیر پای مشتریان توی صف هر دوتاشون دیدنش!!!

خانمه با اونکه پوست سبزه ای داشت ولی شدیدا سرخ شد و اخمهاش رفت توی هم...از کنار من رد شد و بغل دست پسرش ایستاد.. نگاه معنی داری به خوراکیای روی زمین پرت شده کرد.... با  حرص برشون داشت و همه رو گذاشت روی قفسه کنار بسته های ادامس و به زبون محلی خودشون چیزی به پسر بچه گفت و اونم سریع سرش رو انداخت پایین!!! خانمه اون بسته شکلات نیمه خورده رو دستش گرفت و با نیمه نگاهی به ما به صندوقدار گفت چون پسرش گرسنه بوده قبل ازینکه برسن پای صندوق نصف شکلات رو خورده...صندوقدار گفت ایندفعه اشکالی نداره ولی لطفا به بچه ها یاد بدین که اینکار خوبی نیست!!!! بنده خدا خبر نداشت که اوضاع قرار بوده خیلی بیریخت تر هم باشه!!!! 

پول اجناسی رو که برداشته بودن داد و با تشر دست هر دوتا بچه رو گرفت و از فروشگاه خارج شدن!!! قدرشناسانه به اقای پشت سرم توی صف گفتم ممنونم ..واقعا مشکل بزرگی رو حل کردین...نمیشه شاهد خلاف کردن دیگران بود و سکوت کرد..لااقل برای اینده اون بچه باید اقدامی میشد..لبخندی زد و گفت منم به مادرش همینو گوشزد کردم...که اگر مواظب اعمال بچه ش نباشه در اینده با مشکلات بزرگی روبرو خواهد شد...تخم مرغ دزد شتر دزد میشه....