نقبی به خاطرات دور دست...
چهارشنبه 19 آذر 1399 15:08
هنوزم میتونم چشمام رو ببندم و اونروز گرم تابستونی رو بیاد بیارم....مامانت برای یه مدت کوتاه رفته بود آمریکا پیش داییهات و تو و بقیه پیش پدرت مونده بودین.عمه من و مامانت از دوستای صمیمی دوران دبیرستان بودن و بخاطر همین دوستی عمیق شماها به عمم میگفتین خاله...اونوقتا عمه جون مجرد بود و هنوز با مادربزگم و عموهام زندگی...